خانه
311K

طرفدارهای سریال کوزی گونی

  • ۱۳:۰۹   ۱۳۹۲/۱۱/۲۸
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
     خلاصه قسمت 185 سریال کوزی گونی
     
    قسمت 185...
     
    کوزی و جمره در کنار هم توی ماشین در حال رفتن هستن...
     گلتن به جمره مسیج میده و میگه :
     چیزی نشد ؟
     جمره در جوابش میگه :
     نخیر ، اینطوریم که پیداس قرار نیست چیزی بشه .. و گوشیشو میذاره توی کیفش ..
     
    همین موقع یونس به کوزی زنگ میزنه ، کوزی گوشیو جواب میده و شروع میکنه به حرف زدن اما جوری که جمره فکر کنه ارسین خان بهش زنگ زده ، برای همین کوزی میگه :
     بله آقا ارسین ؟ بله بله من الآن توی راه هستم . نه نه من اوتوبوسم ساعت دوء ، دوستم منو میبره سمت ترمینال... جمره : دوستم !! ... کوزی : چی ؟؟؟ نه بابا !! یعنی چی ؟ چطور ؟ آره فهمیدم ، من چطوری برسم ؟ من تو ساحلم فعلأ ، باشه شانسمو امتحان میکنم ، باشه ماشینو میذارم ، باشه با هم در تماسیم ، فعلأ خدافظ ...
     
    کوزی به فیلمی که داره بازی میکنه ادامه میده و میگه :
     اه ، میبینی تورو خدا ؟ اوتوبوس ساعت 1 بوده بعد الآن به من خبر دادن... جمره : خب الآن چیکار باید بکنیم ؟... کوزی : آها یه فکری ، یه لحظه اجازه بده ، خیلی خب پیاده شو جمره جان...
     
    و لب ساحل میزنه کنار و با جمره سوار کشتی میشن !
     
    کوزی دستای جمره رو میگیره و سوار کشتی میشه و یجوری نشون میده که میخواد زود برسه اونطرف ، جمره میگه کیف لباسات جا مونده اما کوزی میگه ولش کن من یه چیزایی تهیه میکنم...
     میرن تا میرسن به پله های طبقه بالای قایق .. جمره توجهش جلب میشه به نورای پُر زرقو برق ِ بالای سرش .. به کوزی میگه : چه خبره ؟... کوزی با لبخند : بیا ...
     
    کوزی از پله ها بالا میره ، دستشو دراز میکنه تا دستای عشقشو که داره به آرومی میاد بالا بگیره !
     جمره چشمش میوفته به یه میز شام ِ آماده با کلی شمع های روشن ِ قرمز ، متعجب و بُهت زده به کوزی خیره میشه ، دوباره نگاهش دوخته میشه به میز و همین موقع بُغضش میترکه...
     کوزی : تولدت مبارک... جمره : دیوونه !
     
    و همدیگه رو میبوسن !
     
    دوباره بهم خیره میشن .. جمره زبونش بند اومده ، کوزی لبخند میزنه و میگه :
     چقد خوبه که تورو دارم ، چه خوبه که دوسم داری !
     
    همدیگه رو بغل میکننو کوزی ادامه میده :
     خیلی خوبه که منو بیخیال نشدی ، عزیزم ، من خیلی دوست دارم... جمره : هیچ وقت بیخیالت نمیشم... کوزی : منم هیچ وقت بیخیال اون دختر زشتی که داشتن به محلمون اسباب کشی میکردن کنار کامیون وایساده بود نشدم ، عشق به اون منو عوض کرد ، خیلی چیزا بهم یاد داد ، لجبازیای اون چشمامو باز کرد .. موفق شد زنجیرای دلمو پاره کنه !
     
    کوزی با لبخندی که از عشق ِ جمره رو توی دستاش میگیره و میگه :
     خیلی خوب شد که اومدی سامسون ! خیلی خوب شد
    اون .. اون یه روز .. اون یه روز بهترین هدیه ای بود که تو عُمرم گرفتم . نمیدونم چطوری برات توضیح بدم ، اون روز صبح که چشمامو باز کردمو تورو دیدم برام یه معجزه بود !
     تو یه هدیه ای با ارزشی بهم دادی که خودتم نمیدونی !
     تو کاری کردی که قلبمو ببخشم !
     تو کاری کردی که قسمت خالی ِ زندگیمو پُر کنم !
     من بزرگ شدم !
     کوزی دیگه بزرگ شده !
     کوزی کوچولو گذاشتم همون دوران بچگی ، تو گذشته موند !
     دیگه بیخیالش شدم !
     الآن که بهت نگاه میکنم میدونی به چی فکر میکنم ؟
     
    کوزی دوباره جمره رو تو دستاش میگیره ، به آسمون خیره میشه ، بغض میکنه و چشمامش پُر میشه و با خدای خودش حرف میزنه و میگه :
     خدایا ! خدایا این دختر میشه مال من باشه ؟ این دختر میشه واسه من بشه ؟ تا آخر عمرم .. تا حدی که بتونم باهاش خوشبخت بشم ، میخوام یه آدم خوبی باشم ! میشه اونو تا این اندازه خوشبخت کنی ؟ چون من بدون اون خوشبخت نمیشم البته اینو یکم دیر فهمیدم ، خیلی دیر فهمیدم این موضوع رو .. بعد از اینکه هزار تا سنگ افتاد تو سرم...
     
    کوزی دستای جمره رو میگیره ، میذاره روی قلبشو میگه :
     اینجا فقط مال من نیست ! مال توأم هست .. یعنی من دیگه پُر از تو شم ! با تو عجین شدم ! من دیگه با تو یه آدم ِ کاملی ام.. آروزهای من فقط با تو میتونه برآورده بشه...
     من میخوام که .. یعنی صُبا چشمامو با تو باز کنم ، شبا چشمامو با تو ببندم ، میخوام چهارگوشه زندگیم تو باشی .. میخوام .. میخوام شبم تو باشی.. روزم تو باشی .. نفسی که میکشم تو باشی .. سرنوشت اینو برامون نوشته ! هرچی نوشته با هم تجربه کنیم .. یعنی تا آخر عمرمون پیش هم باشیم !
     من همش به این موضوع فک میکنم !
     نمیدونم .. إ ، نمیدونم .. تو دوس داری با من ازدواج کنی ؟
     
    جمره حیرت زده ، چشماش پُر میشه ، بغضشو قورت میده و به کوزی خیره میشه و کوزی میگه :
     دیدی این دفعه مثه قبل نگفتم ! مثه بچه آدم گفتم !
     جمره : بله... کوزی : بله ؟ بله به کدومش ؟ این که مثه قبل نگفتم ؟ هوم ؟... جمره : نه ، منظورم اون نبود ، بله ، ازدواج میکنم !
     
    کوزی آروم میشه با شنیدن این حرف و از ته دل همدیگه رو میبوسنو میرن توی آغوش هم که جمره میگه :
     خیلی دوست دارم ، خیلی... کوزی : منم تورو خیلی دوس دارم !
     
    و بالأخره زمان انداختن ِ حلقه ها میرسه...
     کوزی جعبه شو باز میکنه ، به جمره میگه :
     امیدوارم خوشت بیاد... جمره : چرا خوشم نیاد ؟ عالیه... کوزی : واقعأ ؟...
     
    هر کدوم حلقه های همدیگه رو توی دستاشون میگیرن .. اول کوزی و بعد جمره حلقه های طرف مقابلو به آرومی میندازن توی دستشون..
     
    جمره : از خوشحالی کم مونده بمیرم... کوزی : اسممونو روش نوشتم ، گفتن رسمش اینه ! گفتن اگه اندازه نشد درستش میکنن..
     
    و همدیگه رو میبوسن !
     
    جمره : میگم کوزی من که خوابم نمیبینم نه ؟ امیدوارم تا آخرش همینجوری باشیم... کوزی : اگه بخوای بعد این تو کشتی زندگی کنیم... جمره : من با تو هر جایی میمونم... کوزی : اتفاقأ این منم که میمونم ، من باید بگم... جمره : کارت واقعأ فوق العاده بود... کوزی : راستش نخواستم یه هتل ِ پنج ستاره باشه ، خواستم زیر میلیون ها ستاره باشه... جمره : میلیون ها که نه میلیارد ها ستاره... کوزی : من باید ازت تشکر کنم ، ببین از حالا شروع میکنم به تشکر کردن تا وقتی که همه موهات سفید بشه ، بیا اینجا ببینم ، گریه نکن !
     
    و شروع میکنه به بو کشیدن موهای عشقش ..
     کوزی : نکنه به این زودی پشیمون شدی ؟... جمره : خیلی پشیمون شدم ، بعد از این نمیذارم بری عزیزم ، گیر افتادی . عجب تولدی داشتم من... کوزی : اولین روز ماس ، اولین صفحه مونه... جمره : دعا میکنم کسی چشممون نزنه !
     و توی آغوش هم کوزی پیشونی جمره رو میبوسه !
     
    خونه گونی...
     گونیُ دربو داغونو دارن میذارن توی آمبولانس ، شرف از راه میرسه و گونیُ صدا میزنه که گونی میگه :
     میخواس منو بُکُشه ، باریش میخواس منو بُکُشه .. سیمای شاهده ! وقتی اومد تو خونه اسلحه داشت ، وسط دعوا اسلحشو نشون دادو تهدیدم کرد ! میخواست بزنه اما دستشو گرفتم ، میخواستم از دستش بگیرم ، میخواس بزنه تو قلبم که دستشو کشیدم . تیر خورد تو پام !!
     سیمای : بعدش اسلحه رو پرت کرده و رفت... دکتر : اتاق عملو آماده کنین شاهرگش آسیب دیده !
     
    اما حقیقت چیزه دیگه ایه...
     گونی کسی بوده که اسلحه داشته.. و موقع حرف زدن با باریش میزنه تخت سینه باریشو میگه :
     جات تو زندانه... باریش : تو دیگه چجور آدمی هستی !؟...

    گونی مجسمه روی میزو میزنه زمینو میشکنه که نشون بده درگیر شدن و یهو ماشه اسلحه شو میکشه که باریش میخواد جلوشو بگیره تا حماقتی نکنه و میگه آروم باش.. اما گونی به بهترین شکل اسلحه رو میندازه توی دست باریش و با اون یکی دستش دست باریشو میگیره و نشونه میره سمت پاش و خودش به پای خودش شلیک میکنه !
     و میوفته زمین !!
     باریش بُهت زده بهش خیره میشه !
     
    دریا - کشتی باریش...
     باریش به ایلهان زنگ زده ، هول شده و با ترس میگه :
     همه چی یهویی اتفاق افتاد ، نفهمیدم چی شد ! یه لحظه دیدم اسلحه رو گذاشته تو دستم یهو اسلحه شلیک کرد... ایلهان : چرا فرار کردین ؟ این کار درستی نیست... باریش : هول شدم ، همه جا رو خون گرفته بود . این یاور دیوونه اس... ایلهان : من تو حال خودم نیستم ، تو داری چی کار میکنی ؟... ایلهان : باشه باشه آروم باشین ، مَستین ؟... باریش : اوووف ، نپرس فقط کمکم کن ، تو کشتی ام میام دنبالت... ایلهان : تا 5 دیق دیگه میرسم ، آقا باریش چیز ِ دیگه ای نخورینا ، حتی یه قطره الکلم نخورین !
     
    اما باریش شیشه مشروبشو سر میکشه و سپس با شلوار خونیش رو به رو میشه !
     
    همزمان کشتیش از کنار کشتی ِ جمره و کوزی رد میشه اما متوجه هم نمیشن !
     
    جمره تلفنی به مادرش از همه اتفاقات افتاده خبر میده .. و میگه بعدأ همه چیو مو به مو بهت میگم اما الآن باید برم چون میخوایم برای اولین بار با هم برقصیم !!
     
    کوزی آهنگو پلی میکنه... رو به روی هم وایمیسن.. دستای همو میگرن و صورتشونو میچسبونن به هم ! پیشونیاشون روی همه و هر دو از آرامشی که دارن لذت میبرن ! حتی یک ثانیه از این آرامشو با چیزی عوض نمیکنن ! کوزی پیشنوی ِ عشقشو میبوسه ، دستاشو میندازه دور گردنشو به چیزی جز موجود دوس داشتنی ای که توی آغوشش ِ فکر نمیکنه !
     
    آرومن که زینب ِ ( ... ) ( خودتون پُرش کنین ) !
     و میگه کوزی یه مشکلی پیش اومده ، باریش گونیُ زده ! و به همین راحتی شب ِ به این قشنگی به گند زده میشه ..
     
    کوزی و جمره خودشونو میرسونن بیمارستان.. کوزی بیتاب ِ برادرش پله های بیمارستانو دو تا یکی میکنه ، حتی یه جا در حال ِ زمین خوردنه تا اینکه میرسه جلوی اتاق ِ عمل که گونی ُ میارن بیرون و نگاه به نگاه برادرش میدوزه تا از حالش با خبر شه !
     میره بالای سرشو میشینه خیره میشه بهش !
     
    جمره جلوی در اتاق وایساده که زینب ِ ( ... ) نگاهش میوفته به دست جمره ، انگشتشو میگیره و سر جاش میخکوب میشه !
     همزمان سرشو برمیگردونه و به دستای کوزی نگاه میکنه و میبینه کوزی هم حلقه دستشه ! و تا آخر قضیه رو میخونه و طاقت نمیاره و از حرصش میذاره و میره بیرون اتاق ...
     
    بعد از چند دیقه گونی به هوش میاد... کوزی حسابی بیتاب ِ برادرشه و میخواد همه جوره آرومش کنه و یه سره میپُرسه خوبی ؟... گونی : نمُردم ؟... کوزی : نه دکترتم گفت مشکلی نداری... گونی : ولی تو میخواستی من بمیرم... کوزی : چی داری میگی ؟ خُل شدی ؟... گونی : چند روز پیش سرمو کردی زیر آب ، باریش میخواست کار تورو تموم کنه اما متأسفانه بازم زنده موندم ، حالا باورت شد ؟ حتمأ باید یه بلایی سرم میومد تا باور کنی ؟ نفرتشونو بهم نشون دادن ، من واسه شماها خودمو فدا کردم...
     
    کوزی میبیبنه برادرش داره سُرفه میکنه ، میره تا یه لیوان آب بهش بده که چشمای گونی به حلقه کوزی میوفته ، نگاهشو برمیگردونه و دست جمره رو میبینه که حلقه داره ، لیوان آبو پس میزنه و میگه :
     از اینجا برید ! نمیخوام ببینمتون ..
    و همه میرن بیرون !!
     
    کلانتری...
     باریشو ایلهان میان تا همه چیو اعتراف کنن ، باریش میبینه سیمای داره بازجویی میشه ، عصبی میشه و میره میکوبه به شیشه و میگه این عوضی داره دروغ میگه و میخواد واسم توطئه درست کنه ! ایلهان آرومش میکنه و منتظر میشن تا رئیس پلیس بیاد !
     
    بیمارستان...
     کوزی متوجه میشه از طریق شرف که سیمای پیش گونی بوده ، حسابی شاکی میشه که چرا شرف چیزی بهش نگفته و بلافاصله آماده میشن تا برن اداره پلیس !
     
    کلانتری...
     باریشو برای معاینه پزشکی و تست الکن میفرستن پیش پلیس !
     باریش شروع میکنه به داد زدنو میگه همه اینا زیر سر اون گونی ِ آشغاله ، توأم منو ایلهان باور نمیکنی ، من اسلحه ای ندارم به خدا گونی شلیک کرد !
    همین موقعه کوزی از راه میرسه ، صدای باریشو میشنوه ، میره جلوی در اتاقی که باریش توش نشسته و . . .
     


    طرفدارهای سریال کوزی گونی
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان