۱۴:۳۰ ۱۳۹۴/۱۰/۱۴
آهو
پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست
منشیم اومد تو و با کمی تامل گفت آقای دکتر یکی از همسایه هاتون رو آوردن فکر کنم پاش شکسته اینو که شنیدم مثل برق گرفته ها از جام پریدم یعنی نقشه م گرفته بود ؟ منشیم که از حالت من تعجب کرده بود گفت چی شد؟ گفتم هیچی بفرستش تو همینطور که منشیم با یه علامت سوال بزرگ رو سرش از اتاق میرفت بیرون و زیر لب یه چیزایی میگفت من به بوی گندم زاری که از این به بعد قرار بود تو اتاقم بپیچه فکر میکردمو خنده ی شرورانه ای روی لبم نشسته بود. تو همین فکرا بودم که صدای ناله های یه پیرمرد که داشت به اتاقم نزدیک میشد رشته ی افکارمو پاره کرد . بعله پدر بزرگ یلدا در حین عملیات موش گیری افتاده بود و پاش شکسته بود ....