رضا چرچیل قسمت سی و چهارم :
شهرام و شاداب لب ساحل با هم قدم میزدن و میدویدن و شادی میکردن.
بعد از اینکه کلی سر به سر هم گذاشتن، رفتن به یه کافه که صندلی هاش دور تا دور اون بود و آبمیوه های خنک سفارش دادن.
در حالی که شهرام داشت با شوخ طبعی از شاداب دست و پا شکسته به زبان کُره ای دلبری میکرد، یک پیام روی گوشیش ظاهر شد. همینطور که پیام رو میخوند چهره ش منقلب شد و خنده روی لباش خشکید.
پیام از طرف لاله بود : رضا زنده ست!
پایان