خانه
270K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۳:۴۶   ۱۳۹۵/۸/۱
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    خانه ای در کوره راه
    قسمت اول
    نویسنده : بهزاد و فرک
    نویسنده این پست: فرک
    یک حیاط صد و پنجاه متری برای خانه ای هشتاد متری واقعا بزرگ به نظر می رسید. ستاره در تراس آن خانه روی زیر انداز رنگارنگی دراز کشیده بود و پاهای بلند و سفیدش را که از زیر پیراهن نخی نازک قرمز رنگش پیدا بود روی هم انداخته بود.
    نسیم ملایمی صورت بشاشش را نوازش داد، به زحمت یکی از چشمهایش را گشود ولی تابش مستقیم آفتاب باعث شد دوباره چشمش را ببندد. همیشه در آرزوی چنین روزهایی بود. روزهایی که بدون هیچ دغده ای دراز بکشد، فکر کند، کتاب بخواند و داستان بنویسد. زمان اینجا کش دار بود. این خانه هیچ به خانه ای که در تهران در آن با همسرش فرخ زندگی می کردند نمی مانست. آنجا زمان مثل برق و باد می گذشت. ستاره هنوز از سر کار به خانه نرسیده بود دیگر تقریبا شب بود باید به فکر پختن شام و دوش گرفتن و خوابیدن می بود. اما اینجا، از طلوع تا غروب خورشید یک عمر طول می کشید.
    فرخ در یک شرکت هواپیمایی کار می کرد و وقتی ستاره فهمیده بود مدیرش به او پیشنهاد داده تا به مدت یک سال در ایستگاه ساری مشغول به کار شود، این پیشنهاد را در هوا قاپیده بود. فرخ را متقاعد کرده بود که با پذیرفتن این پیشنهاد از هر نظر مخصوصا از نظر اقتصادی پیشرفت چشمگیری خواهند داشت. در ضمن خود ستاره هم می توانست یک سال مرخصی بدون حقوق بگیرد و در این مدت به کارهایی که آرزویش را داشت برسد.
    حالا یک هفته از منتقل شدن فرخ به ایستگاه ساری می گذشت. دراین 7 سالی که با هم زندگی کرده بودند بیشتر از نصف درآمدشان را پس انداز کرده بودند و هر دو از تحمل چنین زندگی سختی واقعا به ستوه آمده بودند. اما نتیجه این ریاضت حساب پس اندازی بود که می شد اندوخته اش را به مدت یکسال در بانک مسکن گذاشت و بعد از یکسال با گرفتن وام خانه دار شد. حالا که اینجا بودند دیگر اجاره خانه ای هم در کار نبود و بسیاری هزینه های دیگر که مختص زندگی در کلان شهرهاست.
    و اما خانه، خانه متعلق به پدر فرخ بود در واقع جایی برای پدر و مادر فرخ که در دوران بازنشستگی شان چند ماه از سال را در آنجا دور از هیاهو و دود و دم تهران سر کنند. این خانه را حدودا پنج سال پیش خریده بودند. خانه ای در یک روستای خوش آب و هوا حوالی ساری، روستایی که از قضا بسیار به فرودگاه و محل کار فرخ نزدیک بود. فرخ و ستاره اصرار کرده بودند تا پدر و مادر فرخ برنامه سفرهایشان را تغییر ندهند و در دورانی که آنها به ساری می آیند ستاره و فرخ اوقات خود را در اتاق بالا سر کنند. خانه دوبلکس و سه اتاق خوابه بود، دو اتاق کوچک در پایین و یک اتاق در بالا که یک دستشویی و حمام کوچک هم در خود داشت.
    ستاره غلطی زد و بالش قهوه ای رنگ را زیر آرنجش قرار داد و دوباره لای کتاب را گشود...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان