خانه
270K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۰۹:۲۵   ۱۳۹۵/۸/۶
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    خانه ای در کوره راه
    قسمت پنجم - بخش دوم
    نویسنده : بهزاد و فرک
    نویسنده این پست: فرک
    بهمن که تا آن لحظه به اتاق رفته بود تا ستاره احساس راحتی بیشتری کند، از اتاق بیرون آمد و خطاب به همسرش گفت: آقا فرخ تماس گرفت گفت تا ده دقیقه دیگه می رسه، شامت آماده است فیروزه؟
    فیروزه لبخندی زد و در حالی که به سمت آشپزخانه می رفت گفت: بهمن، ستاره جون در مورد دزدی چند ماه پیش پرسید، قضیه رو براش تعریف کن. بهمن روی مبل روبروی ستاره نشست و گفت: چیز زیادی رو نبرده بودن، کولر گازی تنها چیز با ارزشش بود، سمپاش و یه سری خرت و پرت، فقط چیزایی که به دردش می خورده رو برده بود.
    فیروزه سرش را از آشپزخانه بیرون آورد و گفت: شما هم کلید خونتون رو به سید دادید؟ برای روزایی که می روید تهران؟ ستاره با سر جواب مثبت داد. صدای زنگ در و آمدن فرخ گفتگویشان را نیمه تمام گذاشت. اما ستاره هنگام شام خوردن دوباره صحبتش را پیش کشید. فیروزه گفت: قبل از اینکه دزدی بشه، وقتی از تهران برگشتیم توی تمییزکاریهای خونه چند تا فیلتر سیگار پیدا کردم. روی دو تاش اثر رژ لب بود. بعد نگاهی پرسشگرانه به فرخ انداخت و گفت: پسر کوچیکه سید رو دیدین؟ سر و وضعش به بچه های این اطراف نمی خوره، دوستاش هم از این جوونای امروزی هستن. سید هم خیلی برای اینکه ساری دانشگاه میره بهش افتخار می کنه. فرخ گفت: آره دیدمش بچه بدی به نظر نمی رسه.
    بهمن گفت: من و فیروزه هم قضیه ته سیگارا رو به دزدی ربط ندادیم. به هر حال بعد از اینکه قفلهای خونه رو عوض کردیم دیگه به سید کلید ندادم.
    فرخ گفت: منم چند روز پیش همه قفلهای خونه رو عوض کردم. هنوز هم فرصت نکرده بودم به سید بگم.
    فیروزه گفت: اگه این بچه ها توی خونه های ما مهمونی می گیرن کار جالبی نیست. اما می خوام به ستاره بگم جای نگرانی هم نیست. احتمالا اونکه داشته توی خونه رو نگاه می کرده پسر سید بوده، می خواسته ببینه کسی خونه هست یا نه.
    چند روز طول کشید تا ستاره وضعیت عادی پیدا کند. در این چند روز فیروزه او را تنها نمی گذاشت. یا او را به خانه خودشان دعوت می کرد یا خودش به خانه آنها می رفت. ستاره از اینکه فرخ هم اطمینان پیدا کرده بود که مشکلات اخیر ربطی به لیلا ندارد در دلش احساس رضایت و شادی می کرد. با لیلا تماس گرفت و ماجرا را برایش تعریف کرد. دوباره همه چیز مثل گذشته شده بود. لیلا و ستاره گاهی دو نفری و گاهی هم به همراه فیروزه لحظات خوشی را می گذراندند.
    سرمای زمستان کم کم ناپدید می شد و درختان حیاط خانه آماده شکوفه زدن بودند. با اصرار ستاره و فرخ، لیلا هفته دوم عید را به تهران و خانه پدر و مادر فرخ آمده بود و در مدتی کوتاه توانسته بود در دل آقا و خانم راد جا باز کند. همگی تصمیم گرفته بودند سیزده به در را به شمال بروند. آقا و خانم راد هم با آنها آمدند و آخر هفته بعد فرخ آنها را به تهران برد.
    ستاره و لیلا روی زیرانداز رنگارنگ در ایوان دراز کشیده بودند و محو تماشای درختان غرق در شکوفه شده بودند.

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۶/۸/۱۳۹۵   ۰۹:۲۶
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان