خانه
270K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۹:۵۸   ۱۳۹۵/۸/۷
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    خانه ای در کوره راه
    قسمت ششم
    نویسنده : بهزاد و فرک
    نویسنده این پست: بهزاد

    لیلا با صدای آرامی به ستاره گفت : دلم برای لاله خیلی تنگ شده ستاره. وقتی توی عید دو سه روزی دیدمش دلتنگیم بیشترم شد. میخواستم بگم از مدرسه یه چند روز اجازه ش رو بگیرن که بیاد پیش من بمونه. آخه من خیلی سخته که برم و بیام. دانشگاه اگه غیبتام زیاد بشه ممکنه حذفم کنن. اما هر چی اصرار کردم، قبول نکردن. گفتن خواهرت کوچیکه و نمیتونه بیاد خوابگاه بمونه.

    ستاره لبخند مهربانی به لیلا زد و گفت : خوب بیارش اینجا. مگه ما با هم تعارف داریم؟ مطمئنم فرخم خوشحال میشه.

    لیلا جواب داد : توخیلی ماهی ولی منم نباید خیلی پررو باشم. هنوز خجالت میکشم. نمیدونم چطور روم شد عید اومدم تهران. خیلی پرروام نه؟!

    ستاره : نه بابا این چه حرفیه، اتفاقا خیلی کار خوبی کردی. تعطیلات خیلی خوبی شد.

    این را گفت و بلند شد و گوشه زیرانداز را گرفت و کشید تا لیلا بلند شود. وسایلشون را جمع کردند و به داخل خانه رفتند. غروب که میشد هنوز هوا خنک بود و نمیشد در ایوان ماند.

    چند روز بعد که فرخ و ستاره تنها توی خانه نشسته بودند لیلا تماس گرفت. فرخ تازه از شیفت برگشته بود و داشتند شام میخوردند. لیلا به ستاره گفت که هم دانشگاهیش سوگل که دیگر دوست ستاره هم محسوب میشد،  گفته دلش برای ستاره تنگ شده و اصرار دارد که قرار بگذارند. ستاره موضوع را به فرخ گفت. فرخ خیلی راغب نبود که به جمع دوستانه قبلی برگردد و گفت سوگل تنهاست؟ به نظر من 3 نفری برید بهتره. حالا بعدا شاید قرار جمعی هم گذاشتیم. قرار شد فردای آن روز ستاره به همراه سوگل و لیلا برای خوردن ناهار به ساری برود. لیلا گفت قبل از ظهر با ماشین سوگل به دنبالش خواهند آمد.

    ستاره سوار ماشین شد و کلی با سوگل خوش و بش و ابراز دلتنگی کردند. ستاره به سوگل گفت : واای چند وقت بود ندیده بودمت. خیلی بی معرفتی.

    سوگل هم پوزخندی زد و گفت : آره خوب من خیلی بی معرفتم، بابا معرفت. رفیق.

    سوگل صدای ضبط ماشین را حسابی بلند کرده بود و در تمام طول راه سه نفری با آهنگ میخواندند.  بلاخره جلوی یک کافه رستوران که سابق پاتوقشان بود توقف کردند. لیلا و ستاره چند قدم از ماشین دور شده بودند که سوگل نگاهی به داخل ماشین انداخت گفت : ای بابا حواسم نیست. یه سوپرایز برات دارم ستاره. گذاشتمش توی صندوق عقب. ستاره با لبخندی به سمت سوگل برگشت ولی لیلا به سمت پیاده روی جلو کافه رستوران رفت و گفت : من میرم شما هم زود بیاید.

    سوگل در صندوق را باز کرد و هدیه یی که کادو گرفته شده بود بیرون آورد و جلوی ستاره گرفت. ستاره اما مات و مبهوت شده بود و چند ثانیه ای نگاهش از درون صندوق جدا نمیشد تا اینکه سوگل در صندوق را بست. تازه ستاره تا حدی خودش را جمع و جور کرد و با روی گشاده ابراز شادی کرد و تشکر کرد.

    ستاره در صندوق عقب ماشینِ سوگل در کنار چند تا وسیله و خرت و پرت و کارتون پر از لوازم شخصی همان کیف کوله صورتی بچگانه ا را که فرخ در انباری خانه شان پیدا کرده بود  دیده بود. تقریبا مطمئن بود که همان کیفست. نمیتوانست باور کند که یک شباهت اتفاقیست.

    نفهمید چطور غذا سفارش دادند و زمان گذشت. خوشبختانه خیلی نظر سوگل و لیلا جلب نشده بود. ستاره پرسید : سوگل، راستی اسم خواهرت چی بود؟

    سوگل : سارا

    ستاره : آهااا سارا. سارا چند سالشه؟

    سوگل : 14، چطور مگه؟

    ستاره : هیچی اسمشو یادم رفته بود.

    بعد ماهرانه موضوع صحبت را عوض کرد. روز به پایان رسید و به خانه برگشت اما فکرش از این مسئله جدا نمیشد. هر چه بیشتر فکر میکرد بیشتر مطمئن میشد که این همان کیف است اما نمیتوانست ربط موضوع را پیدا کند. با خودش فکر کرد هر چه هست شاید موضوع مهمی نباشد و به روی فرخ نیاورد تا رابطه ای که تازگی دوباره جوش خورده و باعث شادی و گرمی زندگیش شده از بین نرود. اما تصمیم گرفت که سعی کند از طریق لیلا ته توی قضیه را در بیاورد. میخواست که فردا این موضوع را با لیلا به صورت غیر مستقیم مطرح کند.

    فردای آن روز ستاره که دیگر تنهایی صبح آزارش نمیداد داشت برای خودش صبحانه ای درست میکرد و در افکارش نحوه مطرح کردن موضوع با لیلا را مرور میکرد که موبایلش زنگ خورد. لیلا بود. ستاره گوشی را برداشت و سلامی مثل همیشه کرد تا چیزی غیر طبیعی به نظر نرسد اما لیلا با صدای گرفته و آنچنان غمگینی صحبت میکرد که ستاره حسابی جا خورد.

    لیلا : سلام ستاره. خوبی؟  ... خوبم ...  امروز وقت داری؟ ... باید ببینمت ...

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۸/۸/۱۳۹۵   ۰۱:۰۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان