خانه
270K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۰:۱۱   ۱۳۹۵/۸/۱۰
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    قسمت دوم
    نویسنده مهرنوش و نوشان
    بچه ها و چند تن از همکلاسیهاشان اوقات خوبی را می گذراندند معمولا روزها با ماشین اسپرت و آفرود پدر جاناتان به حاشیه جنگل می رفتند و از آنجا راهپیمایشان شروع میشد یک روز به سمت آبشار رفتند در آنجا شنا کردند روز بعد را به سمت تپه باستانی جنگل رفتند و در آنجا به کاوش پرداختند و روز دیگری که پدر و برادر بزرگتر جاناتان همراهیشان میکردند به سمت مرکز جنگل رفتند آنجا محوطه بازی وجود داشت که چشمه زلالی از آن میگذشت پدر جاناتان به آنها گفت محلی ها معتقدند خوردن از آب این چشمه باعث به هم ریختن ساعات ذهنی فرد میشود و برای آنها از آدمهایی تعریف کرد که هر کدام با خوردن آب آن زمان را گم کرده بودند و یا غیبشان زده بود و یا حرفهای عجیبی زده بودند در آخر اضافه کرد که خودش و پدرش و پدربزرگش که همه در آن منطقه زندگی کرده اند هیچ کدام شاهدی ندیده اند. دنیل در حالی که در قمقمه اش را باز میکرد و برای آب برداشتن به سمت چشمه می رفت با تعریف کردن از ویروس خطرناکی که احتمالا در ایام گذشته در آب چشمه بوده همه را خنداند . همشان از آب خوردند و در محوطه پراکنده شدند و بازی کردند بعد از ناهار سارا اعلام کرد که آینه کوچیکی که یادگار دوران کودکیش بوده را آن روز که به سمت تپه باستانی رفته اند گم کرده است
    برایان برادر بزرگ جاناتان که 20 ساله و قوی هیکل بود و از سارا خوشش می آمد پیشنهاد داد برای پیدا کردن آیینه به همانجایی برون که آن روز اتراق کرده بودند ولی اکثر بچه ها از این پیشنهاد خوششان نیامد مسیر طولانی بود و آنها خسته بودند در آخر سارا و برایان و دنیل کوله هایشان برداشتند و از آنها خداحافظی کردند وقتی دور میشدند کوروش که از مخالفان اصلی بود و کلی بخاطر پیشنهاد برایان سربه سرش گذاشته بود آخرین تلاشش را برای پشیمان کردنشان کرد و فریاد زد: هوا تاریک میشه و نمیتونید برگردید
    برایان با شیطنت در جواب داد زد : میدونیم
    کوروش کوله اش را قاپید بدون خداحافظی از بقیه به سمت آنها دوید. از روزی که آمده بودند او هر روز پیشنهاد داده بود یک شب در جنگل بخوابند ولی کسی موافق نبود. حالا این شرایط را از دست نمیداد.
    آنها 4 ساعت پیاده روی کردند تا به نزدیکی تپه باستانی رسیدند خورشید در افق بود و رنگی نداشت برایان که کوله دنی را هم حمل می کرد روی زمین نشست و گفت استراحت کنند. سارا هم نشست ولی کوروش با سردرگمی اطراف را نگاه میکرد آن روز که به سمت تپه رفته بودند برایان نبود و تا آنجا با حافظه کوروش پیش رفته بودند. ماجراجوی آن روزشان بالاخره با تاریک شدن هوا بی نتیجه ماند آیینه که پیدا نشد ولی جای اتراق آن روزشان هم پیدا نکردند. کوروش با خوشحالی چوب جمع کرد تا در محوطه کوچک بی درختی که پیدا کرده بودند آتش روشن کنند دنی گفت چون آن روز خیلی نزدیک به تپه بودند هنوز برای ناامیدی زود است و آن ها فردا میتوانند دنبال آیینه بگردند. آن شب با اینکه برایان به آنها اطمینان داده بود آن اطراف حیوان وحشی ای نیست ولی نگهبانی دادند تا آتش خاموش نشود. فردا باز به سمت تپه پیش رفتند.
    صبح زود که بیدار شدند دیدند کوروش که آخرین شیفت نگهبانی را داشته پرنده ای شکار کرده و آبی جوش آورده . لیوانهایشان را درآوردند و چای کیسه ای درونش انداختند و چای خوردند و سپس برایان و کوروش پرنده را کباب کردند و همگی خوردند
    دوباره جستجو شروع شد حق با دنیل بود وقتی خیلی به نزدیکی تپه رسیدند محل اتراقشان پیدا شد و جستجو برای پیدا کردن آیینه را آغاز کردند. سارا پشت تپه رفت جایی که آن روز دور از چشم پسرها برای خودش دستشویی صحرایی ساخته بود. در همان محل آیینه اش را پیدا کرد و با خوشحالی برگشت.همان لحظه دید دنیل چهار دست و پا درون سوراخی روی تپه میخزد و کوروش و روی تپه به سمتش میرود و برایان از پایین نگاهشان میکند. سارا به سمت برایان رفت و گفت اون تو رفتن چی کار؟ من آیینمو پیدا کردم.
    برایان وحشت زده بود سارا با دیدن وحشت او ترسید سریع اضافه کرد: چی شده ؟
    به سمت تپه برگشت حالا کوروش هم درون سوراخ میرفت
    برایان گفت: این دوستت خله؟ نمیدونم چی دید رفت سمتش
    صدای کوروش شنیده شد : بچه ها بیاین اینجا
    برایان گفت: اینا خلن به خدا اونجا حفاظت شده است اگه چیزی خراب شه پدرمونو در میارن
    سارا گفت : تو اون سوراخ چیزی هست مگه
    بارایان گفت تو اون سوراخ که پیش بری هی دالونش گشاد تر میشه من یادمه 12 سالم بود تا اونجایی پیش رفتم که میتونستم وایسم ولی ترسیدم جلوتر برم
    سارا گفت: الانم دلیل نداره جلو بریم باید برگردیم. و به سمت تپه داد زد : بچه ها برگردید
    چند بار صدایشان کردند و وقتی جوابی نیامد به سمت سوراخ بالا رفتند.
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان