خانه
271K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۱:۲۴   ۱۳۹۵/۸/۱۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    داستان تاریخ تکرار نشدنی نوشته نوشان و مهرنوش
    سیزن اول 

    قسمت ششم

    نویسنده ی این قسمت: مهرنوش

    سکوتی چند لحظه ای بر تالار اصلی کاخ حاکم شد، بچه ها در حالی که از ترس می لرزیدند به اطراف نگاه می کردند ولی به صورت غریضی مراقب بودند که چشمانشون با چشمان هیچ یک از این افراد خشن قدیمی تلاقی نکند.

    بعد از گذشت چند لحظه یک مرد تنومند زره پوش به سمت تخت پادشاه رفت و با صدای بلند گزارش داد که این جادوگر ها عامل مریضی های اخیر هستند و توسط افراد شجاعش دستگیر شدند!

    سارا از شنیدن این جمله جیغ بلندی کشید و به گریه افتاد، بقیه بچه ها هم حال روز بهتری نداشتند، کوروش که انتهای این مسیر رو به روشنی می تونست پیش بینی کنه و حتی می دونست که اعدام اونها هم احتمالا اعدام راحتی نخواهد بود در حالی که قلبش در آستانه ی کنده شدن بود سعی می کرد که خونسردی خودش رو حفظ کنه و منتظر فرصتی برای تغییر در اتفاقاتی که به سرعت در حال وقوع بود باشه.

    شاه دستور داد که اونها رو جلوتر بیارن، نگهبانان خشن هر کدوم از بچه ها رو از مو یا گردن گرفتند و تا نزدیکی تخت شاه جلو بردند.

    شاه گفت: ای احمق ها شما فرستاده ی کدوم بزدلی هستید؟ فکر کردید با این جادو می تونید ما رو شکست بدید؟ فردا در میدان اصلی شهر شما رو خواهم سوزاند تا جادوی کثیف شما باطل شود!

    کوروش که می دونست کارشون تمومه فکری به نظرش رسید و به عنوان آخرین شانس زندگی نقشش رو شروع کرد، با قیافه ی مصمم و بدون ترس در حالی که موبایلش رو از جیبش خارج می کرد و سعی می کرد حالت فیلم برداری رو روشن کنه خطاب به پادشاه گفت" سرورم من یک ساحر خوش نام از سرزمین مقدس هستم و برای کار مهمی اینجا اومدم و در همان حال سعی می کرد فقط از شاه با حالت زوم فیلم بگیره

    و با سرعت در حالی که موبایلش رو نشون می داد اضافه کرد که من در آینه ی خودم شما رو می بینم که کاملا از حضور ما خرسند به نظر می رسید برای همین ما این راه طولانی را تا اینجا طی کرده ایم، ما فکر می کردیم که شما قطعا به کمک ما احتیاج دارید سرورم که ما را فراخوانده اید!

    و در حالی که موبایل را در حالت سلفی قرار داده بود عکس از خودش گرفت که در انتها شاه روی تخت نشسته بود ولی از اون فاصله افراد قدیمی قادر به دیدن صفحه ی موبایل نبودند!

    شاه با پرخاش گفت خاموش! با این مزخرفات سعی نکن که به ما کلک بزنی و مطمئن باش این خزعبلات جان شما را نجات نخواهد داد.

    کوروش فورا پاسخ داد سرورم جان بی ارزش ما در مقابل شما چه ارزشی خواهد داشت! من در پی نجات جان خودم نیستم و فقط می خواهم به شما کمک کنم، اگر دستور بدهید که مرا نزدیکتر بیاورند می توانم چیزی را که در آینه دیده ام به شما نشان دهم، من حتی در آینه دیده بودم که ما دستگیر می شویم و شما دستور خواهید داد که ما را بسوزانند ولی با این حال به یاری شما شتافته ایم، اجازه دهید آنچه را که درآینه ی سیاهم دیده ام به شما نشان دهم!

    شاه فکری کرد و فورا دستور داد که او را از پله ها بالا آورده و نزدیکتر بیاورند.

    کوروش که صفحه ی موبایل را خاموش کرده بود، بلافاصله با احترام و اداهای خاصی صفحه ی سیاه را به شاه نشان داد و با درآوردن کارها و صداهای عجیب صفحه را روشن کرد و ابتدا عکس سلفی خودش با شاه رو به شاه و اطرافیان نشان داد!

    همه از تعجب فریادی کشیدند! سپس با عجله فیلم چند دقیقه ی پیش را آماده ی نمایش کرد و گفت سرورم این جا من به وضوح می دانشتم که دستگیر شده و به اعدام محکوم می شویم و تمام این جلسه را قبلا دیده بودم ملاحظه بفرمایید و شروع به نمایش فیلم کرد، اینبار اثر ترس به وضوح در چهره ی شاه و اطرافیان نمایان بود کوروش که متوجه جو سالن شده بود با صدای بلند اضافه کرد که ما برای کمک به شاه و کشور آمده ایم و اگر آسیبی ببینیم هرگز از نفرین خدایان سرزمین مقدس رهایی نخواهید یافت.

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان