خانه
268K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۵۱   ۱۳۹۶/۲/۲۳
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    در باز شد وارد آپارتمان که شدم ضربان قلبم ناخودآگاه رفت بالا میدونستم صدام خواهد لرزید برای اینکه کسی متوجه نشه خیلی آروم سعی کردم با صاف کردن گلوم خودمو آروم کنم به چپ و راست نگاه کردم نمیدونستم کجا برم آپارتمان خیلی بزرگ بود جلوی در ورودی روی دیوار یه آینه بود دیدم لبه کتم تا خورده تا اومدم خودمو درست کنم صداشو شنیدم
    -سلام
    سریع برگشتم سمتش متوجه آشفتگیم شد و پوزخند زد
    سلام کردم
    چه شیک و خوش لباس بود انتظارشو نداشتم یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود و یه روسری کوتاه سرش بود که گره کج داشت موهای خوشرنگش از زیر روسری روی کمرش ریخته بود آرایش ملایمی داشت
    بی پرده بگم اگه از روز اول میدونستم با کی طرفم انقدر ماجرا رو لفت نمیدادم ضربان قلبم بالاتر رفت
    راهنماییم کرد داخل نشستم و بابت دست خالی بودن عذرخواهی کردم مخم با سرعت کار میکرد. رو به روم نشست و زمزمه کنان گفت :
    - رادمهر
    دستپاچه جواب دادم: جانم
    خندید اسم زیباییه راستش من اسم واقعی مو نگفتم بخاطر اینکه...
    سریع پریدم تو حرفش: درک میکنم
    - خوشحالم
    راستش من و این خانم زیبا که تا الان فکر میکردم اسمش مرجانه به طور اتفاقی تو یه گروه تلگرامی آشنا شدیم قضیه الکی الکی پیش رفت من شخصا به قصد دوستی و این مسخره بازیها باهاش چت نمیکردم فقط چون تازه از یه رابطه 5 ساله بیرون اومده بودم و با طرف زده بودیم به تیپ و تاپ هم دلم میخواست کسی بهم پیام بده و صدای گوشی لعنتیم یه وقتهایی در بیاد و خیلی بی مصرف نمونه ولی از اونجایی که با ۳۷ سال سن اونقدر ناپخته نبودم که خودم و درگیر بچه بازیهای عشقهای خرکی و اینترنتی کنم به قول خیال خودم دم به تله نداده بودم و هر بار حرف دیدار میشد یه جوری میپیچوندم امروزم رو همین حساب دست خالی اومدم چون هیچ بعید نمیدونستم یه پسر حتی بیاد درو باز کنه. در واقع علت اصلی اینکه میخواستم مرجان و ببینم این بود که از حرفهاش فهمیده بودم تو یه شرکت واردات لوازم آرایشیه منم یه محموله داشتم و میخواستم ببینم میتونه یه جوری با یه واسطه ای برام از گمرک ردش کنه.
    گفت: من اسمم خورشیده
    - خب خورشید خانم چرا گفتی بیام اینجا؟
    - راستش من خیلی حوصله خیابون و ترافیک و کافی شاپو ندارم
    همون موقع بلند شد و قهوه آورد
    راستش کلا یادم رفت هدفم از اونجا اومدن چی بوده و به خودم که اومدم داشتم یه شعری در وصف چشمان زیبایش میخوندم و غرق لذت بودم. خورشید هم پا به پای من میومد و به خوشمزگیهای من میخندید
    هوا تاریک شده بود و من مست مست بودم . مست نگاهش و زل زده بودم به رد رژ لب روی گیلاسش. و این آخرین صحنه ای بود که از اون شب یادمه
    افتاده بودم. روی زمین بودم چرا؟ چقد سردم بود . سرمای دم دمای صبح آزارم میداد بلند شدم و نگاه کردم به دورو برم چنتا سگ سر لاشه یه خروس به هم میپریدند. من کجا بودم؟
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان