خانه
268K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۱۱   ۱۳۹۶/۴/۱۴
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست

    خسته هیجان زده و عصبی تو اتوبوس خوابم برد با صدای زنگ تلفن از جا پریدم ساعت 9 صبح بود و من 9 ساعت بود که خواب بودم گوشی تلفن رو به سرعت جواب دادم صدای هیچ کس نمی تونست اونجوری خوشحالم کنه کیا بود. گفت که با باز شدن پای پلیس به ماجرا خیلی ها دستگیر شدند که یکیشم افشین بوده ولی میدونستم افشین یه وکیل گردن کلفت داره که از خیلی مخمصه ها بیرون کشیده اتش منم که متواری بودم به نوعی به موقع از مرز رد شده بودم خطمو هم باید عوض میکردم رسیدیم استانبول سعی کردم یه رابطه پیدا کنم که برم اروپا قبل از اینکه از ایران خارج شم پولها رو ریخته بودم به حساب مالنا که مصادره نشه کیا خبری از خورشید نداشت اوایل پولها رو یه جور امانت حساب کردم که برگردونم به خورشید ولی خورشید فرار کرده بود و دیگه با من تماس نگرفت. کیا و مالنا هم یه جورایی خرد خرد از اون حساب برداشت میکردند و زندگی مرفه ای داشتند. حکم دادگاه صادر شد پلیس هیچ وقت درست حسابی از کار این مافیا سردر نیاورد حق با خورشید بود هیچ قتلی هم تو پرونده هیچ کدوم از کسایی که دستگیر شده بودند نبود. به جرم قمار و شرط بندی و گروگانگیری و بیشتر اون درگیری با پلیس یکی دونفر به اعدام محکوم شدند و بقیه به حبس ابد و تا چند سال زندان. اسم منم تو لیست متهمین بود افشین قسر دررفت ولی من به 20 سال زندان محکوم شده بودم. خنده دار بود واقعا از نظر خودم کاری نکرده بودم
    پنج سال بعد از تمام ماجرا ها تونستم با خرج کردن یه پول گنده تو دادگستری حکم بیگناهی بگیرم چون شاکی خصوصی نداشتم کار راحتتر بود. زندگی تو ایران رو ترجیح میدادم چون فقط اینجا بود که میشد یهو 15 میلیارد بیاد تو حسابتو کسی هم بهت شک نکنه. از طرفی دلم برای کیا خیلی تنگ شده بود.
    خورشيد هم مثل من به دردسر افتاده بود و به سي سال حبس متهم شده بود اما فقط دو سال توي زندان بود و بيشتر ارث هنگفتي كه از پدرش بهش رسيده بود رو صرف  آزاديش كرد. ما جفتمون به يه اندازه عوضي، كله خر و نترس بوديم ، هرچند كنار اومدن با دختري مثل اون كار سختي بود اما بي خيال شدنش هم برام راحت نبود. قطعا هيچكس مثل اون پايه ديوونه بازيهاي من نميتونست باشه. برگشتم سر كار سابقم، حالا آدمايي رو كه يه روزي خيلي راحت بازيم ميدادن رو با چند تا حركت مي تونم آچمز كنم. من عاشق بازيم، والبته اينكار رو خيلي خوب هم بلدم هر چند بهاش رو برادرم خورشيد دوستام و خيلياي ديگه پرداختن.

    پایان

    ویرایش شده توسط نوشان در تاریخ ۱۴/۴/۱۳۹۶   ۲۲:۴۸
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان