خانه
266K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۶/۵/۲۳
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    نرگس زن زیبایی بود غزل که به چشمان کشیده و مشکی اش نگاه کرد در عمق نگاهش نشاط و زندگی موج میزد نگاهش جوان بود و چین های کوچک دور چشمش را می پوشاند. قد بلند و کشیده ای داشت و به رسم زنان روستا پیراهن گل گلیه زیبایی پوشیده بود نرگس خندید و آنها را دعوت به نشستن کرد در آن آلونک کنار دیوار پتویی را دولا روی زمین پهن کرده بودند تا جایی برای نشستن درست کنند. پدرام گفت: گفتم این غزل ما زیادی کنجکاوه. بشین عمو بشین برات تعریف کنیم
    همگی نشستند پدرام شروع به صحبت کرد. نمیدونم چی میدونی و تا کجا میدونی ولی چون باید تا قبل از تاریکی هوا برگردیم دو سه ساعت بیشتر وقت نداریم و باید سریع بریم سر اصل مطلب. اول بزار دوستمو بهت معرفی کنم همون مردی که..
    غزل سراسیمه بود و برای شنیدن واقعیت بی تاب: رو پشت بوم دیدم
    پدرام ادامه داد: بله رو پشت بوم دیدی. این احمده احمد سالاری برادر نرگس و در واقع برادر زن من
    پوریا چنان تعجب کرد که تکان خورد : چی؟
    پدرام گفت: احمد، احمد سالاری که همه فک میکنن مرده. پوریا میدونی الان کجاییم؟
    - آره اینجا قلعه قدیمیه قلعه پاچناره اسمش البته قبلا قلعه بوده الان که چنتا دیواره فقط
    - درسته اینجا قبلا یه دژ محکم بوده که مردم موقع حمله دشمن توش پناه میگرفتن اینجا قبل پر چنار بوده واسه همین بهش میگفتن قلعه پا چنار . سالها پیش که من اینجا رو برای زندگی انتخاب کردم و اومدم اینجا این قلعه خیلی بیشتر از چنتا دیوار بود اما خب ماجرای مخفی شدن نرگس و احمدم برمیگرده به بلایی که شاهپوریا سر این قلعه در آوردن.
    نرگس گفت: برادر بزرگترم محمود خیلی اهل مطالعه بود میخواست بره دانشگاه ولی اون موقع تازه انقلاب شده بود و شلوغ پلوغ بود اوضاع واسه همین قید درس و زد و موند اینجا. ولی همش میرفت یزد میرفت پیش استادهای تاریخ و باستان شناسی
    احمد ادامه داد : اون موقع من ۸ سالم بود نرگس ۱۵ سالش محمود هم ۲۸ سالش بود یه روز اومد خونه و گفت قلعه پاچنار یه محل قدیمیه که ممکنه آثار تاریخیه قیمتی ای داشته باشه و اون میخواد بره تهران و یه کاری کنه که سازمان میراث فرهنگی بیاد ثبتش کنه همون شب کلفت خونمون این حرفها رو میشنوه و میره به شوهرش میگه شوهرشم نوکر باقر شاهپوری بوده اونم میزاره کف دست باقر و پسر شر و بدجنسش بهرام
    نرگس گفت: اونها اولش کاری نمیکنن ولی وقتی میبینن محمود هی میره تو قلعه و یه چیزهایی هم پیدا میکنه نقششونو عملی میکنن
    پوریا گفت: ریختن خونتون؟؟
    پدرام گفت: بله ریختن اونجا تا با کشتن این خانواده ثروتی که اینجا خوابیده بود رو مال خودشون کنن و همه جا هم شایعه شد که عشق هاشم به نرگس باعث این کار بوده
    غزل گفت: ولی هاشم واقعا عاشق نرگس خانم بوده خودم شنیدم صداشو
    پوریا با تکان دادن سر حرفش را تایید کرد
    پدرام گفت: بله بوده ولی بهرام و باقر دنبال چیز دیگه ای بودن. هاشم دنبال نرگس بود بهرام و باقر دنبال اون آثار تاریخی
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان