خانه
270K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۰۹:۳۹   ۱۳۹۶/۶/۶
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    شاردِل وارد عمارت اصلی و سپس اتاق تصمیم گیری شد. این اسمی بود که او به اتاق مشاورانش که بیش از 20 نفر بودند داده بود. البته به ندرت اتفاق می افتاد که همزمان بخواهد تمامی مشاورانش را ببیند. وقتی چشم موناگ مشاور اصلی ملکه به شاردِل افتاد که با بی تفاوتی به گفته های او باز با لباس رزم به اتاق تصمیم گیری آمده، سعی کرد خشم خود را مخفی کند. با ورود شاردِل تمامی حضار در جلسه برخاستند و تعظیم کردند. ملکه به سمت صندلی خود رفت و نشست و با دست اشاره کرد تا دیگران نیز بنشینند.
    موناگ مردی میانسال و جا افتاده ای بود و پیش از این مشاور و دوست پدر شاردِل پادشاه گذشته سرزمین رودهای خروشان بود.
    ملکه شروع به صحبت کرد: همونطور که می دونید از آشفتگی اوضاع در دو شهر ماستران و درومانی در سرزمین دزرت لند با خبر شدیم و آسیب پذیر بودن ماستران قبلا ثابت شده ، البته هدف اصلی ما درومانیه و بعد از اون قلب دزرت لند و پایتخت رو هدف خواهیم گرفت.
    سپس شاردِل سکوت کرد و همهمه ای در اتاق تصمیم گیری ایجاد شد. موناگ مشاور اعظم همه رو دعوت به سکوت کرد: مشاوران مالی و اقتصادی پیش از این خطر قطع همکاریهای دوجانبه رو گوشزد کردن، خزانه دار اعظم هم نگران مخارج این جنگ و تبعات قطع صادرات و واردات از دزرت لنده، اما این رو هم در نظر بگیرید که دزرت لند یک گنج بی پایانه که فرصت داریم به دستش بیاریم و با اون ثروت تمام نشدنی می تونیم تجهیزات جنگی، صنعت و همه ابعاد امپراطوری رو گسترش بدیم.
    شاردِل وسط حرف موناگ پرید: موناگ کافیه، قبلا حرفهای تو رو شنیدم ، می خوام نظر بقیه رو بدونم.

    اینبار نیز موناگ به شدت برافروخت و با آنکه بارها از ملکه خواسته بود در میان جمع اقتدار او را خدشه دار نکند می دید شاردِل به گفته هایش بی تفاوت است. خشم خود را فرو خورد تعظیم کرد و ساکت شد.
    ملکه تک تک مشاوران را به اسم صدا می کرد تا نظرشان را بشنود. آنها از خطرات احتمالی و همچنین در صورت پیروزی از نزدیک شدن به هدف اصلی که تصرف قاره کهن بود گفتند. قاره کهن در آنسوی دریا قرار داشت و سالها قبل ارتش سرزمین باسمُن از قاره کهن به سرزمین آنها حمله کرده بود که در آن جنگ پدر شاردِل کشته شده بود. در آن زمان شاردِل فرمانده سواره نظام و البته یکی از مشاوران با درایت شاه بود . هرچند پس از کشته شدن شاه باراد، شاردِل تمام قشون دشمن را نابود کرد و بسیاری از آنها را اسیر گرفت اما شعله خشم و میل به انتقام هرگز در قلبش خاموش نشد.
    ملکه نام کیموتو تِکُمو را بر زبان آورد. مرد لاغر اندام که او هم با لباس نظامی در جلسه حاضر شده بود از جای خود برخاست تعظیم کرد و با چهره بی احساسش به موناگ و سپس ملکه نگاهی انداخت: بانوی من . شاردِل اشاره کرد که می تواند نظرش را بگوید. کیموتو گفت: پایان این جنگ با خون ریخته شده دو ملت و کینه ورزی کشور همسایه به پایان خواهد رسید و ما را از هدف اصلی دور خواد کرد. موناگ می خواست چیزی بگوید که با اشاره شاردِل ساکت شد.
    موناگ هیچگاه نتوانسته بود به کیموتو اعتماد کند. او فرمانده دریایی سابق باسمُن بود. ابتدا از اسرای جنگی محسوب می شد و حالا فرمانده کل نیروهای دریایی ریورزلند و یکی از مشاوران ملکه و این همان چیزی بود که موناگ را به شدت می رنجاند.

    کیموتو افزود: من پیشنهاد می کنم دست دوستی به سمت دزرت لند دراز کنیم و با سرکوب کردن یاغیان این بار دوستی خود را ثابت کنیم.

    دوباره همهمه ای در اتاق تصمیم گیری به پا شد.
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان