خانه
288K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۰:۳۳   ۱۳۹۶/۶/۹
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست

    خورشید در لیتور دیرتر از پایتخت غروب میکرد در پایتخت در ان فصل سال شب از ساعت 5 عصر شروع میشد و تا 7 صیح طول میکشید اما لیتور 9 شب در تاریکی فرو میرفت ماهیگیران که با کشتی ها و قایق های پارویی از ساحل دور میشدند تا 6 بعد از ظهر وقت داشتند تا به ساحل برگردند . کیه درو دارو فرمانده نیروی دریایی بعد از ملاقات امپراطور قوانین سختگیرانه ای وضع کرده بود اسکاردان فرمانده گارد ساحلی نیز در اجرای آنها دقت بسیار میکرد . قوانین از این قرار بود : ماهیگیران هر روز قبل از ترک ساحل سرشماری میشدند و وظیفه داشتند قبل از 6 بعد از ظهر بازگردند که البته با نزدیک شدن زمستان ساعات ماهیگیری کمتر میشد گارد ساحلی در آبهای ساحلی چرخ میزدند و اجازه نمیدادند ماهیگیران از 20 مایلی خط ساحلی دورتر روند و وظیفه داشتند در صورت عدم بازگشتشان فرمان آماد باش صادر کنند. اسپروس از سمت دیگر دستور داده بود که مصرف گندم جیره بندی شود و این درحالی بود که با کم شدن ماهی و گندم مردم به شکار روی می آوردند. وقتی خبر آغاز جنگ به امپراطور رسید نیروی های دریایی در 40 مایلی خط ساحلی به حالت آماده باش درآمدند تا امنیت ساحل لیتور تضمین شود. از سوی دیگر فرستاده اسپارک آداکس اسپیدستر با چند تن از ملازمینش به سوی دزرت لند در حرکت بود. قایق آداکس به سرعت آبها را میشکافت و به ساحل شمالی دزرت لند نزدیک میشد. آداکس زنی شجاع و کمانداری قابل بود حدودا 30 ساله و از نزدیکان اسپارک . او قبلا ماموریت های جاسوسی دیگری نیز انجام داده بود و آن روز برای معامله با رومل گودریان عازم دزرت لند بود. هر چقدر به سمت جنوب چیش میرفتند دمای آب بالاتر میرفت و جریان آب شدیدتر میشد و به همان نسبت کنترل قایق سخت تر . ملازمین آداکس سه نفر بودند و او خود نیز در پارو زنی به آنها کمک می کرد. قرار بود بعد از رسیدن به دزرت لند لباس مبدل بپوشند و با اسب به سمت دیمانیا و یا هرجای دیگری که رومل آنجا بود بروند. اسپروس به بلاتریکس اموجی فرمانده ارتش نیز فرمان آماده باش داد تا ارتش را برای حرکت بعدی آماده کند

    دلبان بلاتریکس گرگ سفیدی بود که یک ساعت پس از تولدش دست مادر بلاتریکس را گاز گرفت. مادر و پدر بلا انسانهای آرام و صلح طلبی بودند که در روستای دور افتاده ای در کوهستان زندگی میکردند. هیچ کس در آن روستا تا به حال با این مشکل مواجه نشده بود دلبان کودکان حتی اگر جز حیوانات وحشی بود معمولا تا سن نوجوانی اهلی و آرام بودند اما پدر و مادر بلا با دلبان دخترشان مشکل داشتند بلانش (دلبان بلا) نمیگذاشت کسی به صاحبش دست بزند بنابراین این خانواده برای حل این مشکل از کوهستان گذشتند و پیش حکیمی که در پایتخت زندگی میکرد رفتند حکیم با دیدن گرگ کوچک و نحیفی که کنار نوزاد ایستاده و مرتب دندانهایش را نشان میداد خندیده بود و گفته بود به بلاتریکس شیر گرگ بدهند. بلاتریکس دختری که شیر گرگ خورده بود خیلی زود راهش را به ارتش پیدا کرد و به فرماندهی رسید میگفتند عشاق زیادی دارد و معروف بود که کیه درو از دورانی که هر دو سرباز بودند دل در گرو محبت این دختر وحشی گذاشته بود اما ماجرا غیر از این بود.

    ویرایش شده توسط نوشان در تاریخ ۹/۶/۱۳۹۶   ۱۳:۲۱
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان