خانه
270K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۵:۴۸   ۱۳۹۶/۶/۱۹
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    مارتین لودویک لیدمَن به تنهایی سر میز شام نشسته بود که در بزرگ تالار پذیرایی باز شد و شاه سیلور پاین وارد شد.
    مارتین از جایش بلند شد و به سمت مرکز تالار آمد. کمی خم شد و به آرامی گفت : سرورم، جناب اسپروس.
    اسپروس اما با قدمهای نسبتا سریعی که مربوط به مراسم رسمی نمیشد به سمت او آمد و با لبخند گفت : مارتین. خیلی وقته ندیدمت.
    مارتین لودویک با دیدن روش اسپروس برای خوشامد گویی متوجه شد که شرایط وخیم تر از اونی هست که قبل از ورودش به تالار به آن فکر میکرده. با این حال کمی بیشتر خم شد و دست پادشاه را که به سمتش دراز شده بود فشرد.
    دوباره سر میز شام برگشتند و اسپروس همه ملازمان رو مرخص کرد. سپس دوباره با لبخند به لودویک لیدمن گفت :
    - نمیدونم باید بگم از دیدنت خوشحالم یا نه. چون من هر موقع تو رو میبینم معنیش اینه که دنیا به هم ریخته.
    - مارتین لودویک لبخند تلخی زد و گفت : دیدن شما اما همیشه برای من فرح بخشه. حتی در لیتور. تا حالا شما رو اینجا ملاقات نکرده بودم عالیجناب.
    - برای انجام تشریفات فرصت کافی نداریم. بعد از اینکه شاردل خط ارتباطی نیروهای اکسیموس رو قطع کرد تو همین چند روز اکسیموس ها سپاه اصلیشون رو به سمت مرزهاشون فرستادن. به همین زودی ها به مرزهای شما میرسن.

    - شاردل! همسایه های غربی ما جسور هستن. البته ما علاوه بر این صبور هم هستیم. درست مثل شما. و من این صفت شما رو خیلی تحسین میکنم.
    - شاید سرمای زیاد سرزمین ما و گرمای سوزان سرزمین شما این صفت رو ایجاد کرده.
    مارتین سری با لبخند تکان داد اما دوباره به سرعت اخمهایش در هم رفت. چند باری سعی کرد چیزی بگوید اما باز لبهایش را روی هم فشرد تا جملات را سر جایشان بچیند. سپس ادامه داد : پدربزرگم وقتی که جوان بودم داستانی تعریف میکرد ازینکه زمانی که پدر او در ارتش جنوب میجنگید، تازه استقلال چهار اقلیم از هم شکل گرفته بود. هنوز به طور کامل مرزها مشخص نبودند و لردها پیاپی سر مرزها با هم درگیر میشدند. دوران سختی بود مخصوصا برای سربازها و مردم مرز نشین. کمتر جنگ منظمی پیش می آمد اما روزی نبود که دود آتش جاه طلبی و خشم و انتقام روستاهای مرزی آسمان رو سیاه نکرده باشه. من خیلی خوشحالم که در اون دوره به دنیا نیامده بودم. ازین بابت از همه خدایان تشکر میکنم. جدی میگم. پدربزرگم تعریف میکرد که لُرد جنوب راهی سرزمین های شمالی شد تا پیمان مرزی را امضا کنند. در راه برگشت ارتش های ناراضی به آنها شبیخون زدند. لرد جنوب کشته شد! اما مردم و حکومت جنوب و جانشین لرد از پیمانشون گذر نکردند. درگیریهای مختصری شکل گرفت اما مذاکرات دوباره انجام نشد. به پیمان لردشون پایبند ماندند. من همه خدایان رو شکر میکنم که در ان دوره به دنیا نیامدم، اما ما احتیاج داریم که خطوط ارتباطی بهتری با اقلیم های اطرافمون داشته باشیم. این خطوط ارتباطی باعث میشه که ما خیلی وقت ها هزینه های گزافی رو که الان پرداخت میکنیمو پرداخت نکنیم.
    - حق با توئه لودویک منم حرکت شاردل رو تایید نمیکنم. البته بهتره در موارد بعدی هماهنگی بهتری در ایجاد امنیت برای مهماناتون داشته باشید. بخصوص اگر آن مهمان از طرف اقلیم ما باشه. [لبخندی زد و ادامه داد] اما به هر حال اینکه چنین اتفاقی باعث درگیری سه اقلیم بزرگ شده قابل قبول نیست. امپروطوری های قاره نوین اگه اینقدر زیاد با هم درگیر باشن فرسوده میشن. من از حرکت کسی حمایت نمیکنم. من از صلح حمایت میکنم. اکسیموس هم باید برگرده به پشت مرزها. شکی نیست.
    - تعجب نمیکنم اگه با این حرکت شاردل در قطع کردن نیروهای اکسیموس، ارتش اونها الان رسیده باشن به پشت مرزها! البته پشت مرزهای ریورزلند. اکسیموس در مسیرش برای حفظ موقعیتشون خسارات زیادی به شهرهای ما وارد کرده. البته حفظ توازن چیز بدی نیست. اما من تعجب نمیکنم اگه همین الان شابین با ارتشش خودش رو به محل درگیری رسونده باشه. اون مرد عاقل و کارکشته ای هست. اما شما یک دلیل منطقی براش بیارید که الان جنگ بهترین گزینه ست. ارتشش قابل مهار نیست. من دلم نمیخواد توی اون تنگه قاره نوین به پاین تاریخ خودش برسه. اما ریورزلند به ما حمله کرده. این قابل بخشش نیست. 4 اقلیم مدتها در صلح و ثبات بودند. خیلی بی مورد بود. ما ملت کینه توزی نیستیم اما عملگرا هستیم. این آتش باید خاموش بشه و بعد از اون نوبت شمردن استخوان هاست.

    - جنگ، جنگ. البته درسته جنگ چیزی نیست که بشه ازش اجتناب کرد. همه جنگ ها برای تصاحب منابع مالی، قدرت و محبوبیت و احترام شکل میگیره. چرا شما در مورد منابع فلزیتون اینقدر سخت میگیرید.
    - منابع فلزی ما مهمترین برتری استراتژیک ارتشمون نسبت به ارتش های دیگه ست. البته ما ترسی نداریم که دیگران فلز داشته باشن. ما هم به آب و گندم و چون بیشتری نیاز داریم. همینطور جریان هایی از شمال به سمت جنوب میاد که منابع دیگری هم وجود داره، هم مایع و هم سنگ (و با صدا کمی میخندد)، اتفاقات دزرت لند همیشه اهل معامله بوده. برای همین درومانیک الان اینجاست. البته آخرین خبر ما ازو اینه که صحیح و سالم به لیتور رسیده. یکی دو هفته پیش. اما مهم اینه که ما از تاریخ مشترک زیادی برخوردار هستیم. ما از نیات اقلیم ها با خبریم. روح یا کوه، هر چیزی سایه خودش رو داره.

    اسپروس کمی سکوت کرد و به فکر فرو رفت. سپس تغییر لحن داد و گفت : من فرمانروای شمالگان وظیفه ای تاریخی بر دوش خودم احساس میکنم. با تمام وجودم این را احساس میکنم ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان