خانه
267K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۱:۳۷   ۱۳۹۶/۸/۱۳
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    نام داستان : طوفانی از غرب

    فصل دوم، قسمت اول

    ______________________________________________________________

    نزدیکی های غروب آفتاب بود. رومل گودریان به همراه عالی رتبه ترین نماینده هایش در شابینیا مستقر شده بود. فضای آنجا همچنان نا امن و غیرقابل سکونت مینمود. به همین منظور تعداد زیادی از سربازان و محافظان زبده آنها را همراهی میکردند. هوای جنوب در فصل بهار به نسبت مرکز دزرتلند خنک به حساب می آمد. هوا دم داشت و حس نگرانی در چهره تمامی حاضرین موج میزد.

    مارتین لیدمن از اسبش پیاده شد و چند قدمی جلو رفت تا به اسب رومل گودریان برسد و نگاه مرددی به او انداخت و گفت : رومل، من وحشت کردم. ما به تازگی کارشان را از دست دادیم، اگر مشکلی برای شما پیش بیاد، ضربه ش کشنده ست. برای کل دزرتلند کشنده ست.

    رومل چند لحظه ای متفکر به مارتین نگریست و بعد از اسبش پیاده شد. دهنه اسب را رها کرد و به یک قدیمی لیدمن آمد و گفت : اما میدونی که چاره ای نیست. 

    در این هنگام، برنارد و آندریاس از چادر مخصوصشان بیرون آمدند و به نیکلاس بوردو که چند صد متر عقب تر از شاه و لیدمن مشغول نظم دهی نهایی به فرماندهان محافظان بود پیوستند و به سمت شاه آمدند. برنارد خطاب به رومل گودریان گفت : پدر، اجازه بدید من جای شما برم. از پس این کار بر خواهم آمد. مطمئن باشید.

    رومل لبخندی زد و گفت : درین مورد شکی ندارم برنارد، اما قوانین معبد پلیسوس رو که شنیدی. تنها شخص پادشاه اجازه ورود به معبد رو داره.

    آندریاس رو به برنارد کرد و گفت : من خودم با موتانیشا صحبت کردم. تردیدی نیست که راه دیگه ای وجود نداره. اما این راه حتما پرخطر خواهد بود.

    رومل : آندریاس، روزی میاد که تو هم باید جان خودت رو برای مردمت به خطر بندازی و در صورت لزوم فدا کنی. من بدون نگرانی حرکت میکنم چون مطمئن هستم که تو آمادگی لازم برای رهبری این سرزمین رو داری.

    رومل خواست به سمت اسبش برود که برنارد گفت : پدر مطئمن هستید که انجام اینکار الزامیه؟ قسم میخورم که اگه مشکلی پیش بیاد موتانیشا بدجوری تقاص پس میده و من خودم شخصا این کار رو به عهده میگیرم.

    رومل خنده ای کرد و گفت : من شجاعت تو رو تحسین میکنم اما گاهی ما باید احساسات شخصیمون رو کاملا نادیده بگیریم. تردیدی وجود نداره که اکسیموس حمله ما به کرانه تاریکی رو بی پاسخ نمیذاره. ما در حال حاضر توان دفاعی ناچیزی در این منطقه داریم و حفظ اینجا برای ما یا هر سرزمینی در حالت عادی غیرممکنه. اما ما بخاطر شابین و بخاطر مردممون وظیفه داریم که اینجا رو حفظ کنیم.

    این را گفت و بدون حرف دیگری هر 4 نفر را در آغوش کشید و سوار اسبش شد و به تاخت رفت. وقتی به نزدیکی معبد رسید، شعله هایی را دید که به رنگ آبی میسوختند و فضای اطراف معبد را روشن کرده بودند. معبد در فاصله نزدیکی از دریا اما در فضایی کاملا جنگلی بود. 

    به فاصله 500 متری از معبد، اسب او دیگر فرمان نمیبرد و جلوتر نمیرفت. او پیاده شد و از لای درخت ها به سمت معبد و شعله های آبی حرکت کرد. هوا کاملا تاریک شده بود و این باعث شد زمانی متوجه نزدیک شدن یک شبح سیاه بشود که شمشیر آن نگهبان معبد روی گردنش متوقف شده بود.

    نگهبان با صدای خفه ای گفت : کی هستی؟

    رومل پاسخ داد : من رومل گودریان هستم. پادشاه دزرتلند و همینطور فرمانروای کرانه تاریکی.

    نگهبان دو قدم دور شد و شمشیر را به سمت رومل گرفت و گفت : مبارزه کن!

    رومل بیدرنگ شمشیرش را بیرون کشید و با مهارت فراوان با نگهبان معبد که اون نیز بسیار ماهر و فرز بود درگیر شد. نگهبان لحظه ای توانست زیرپای رومل بزند و او به زمین خورد اما بی درنگ چرخید و از پشت نگهبان درآمد و شمشیرش را روی گردن نگهبان معبد متوقف کرد.

    نگهبان گفت : شمشیرت را بنداز و داخل معبد شو.

    رومل گودریان شمشیرش را در خاک فرو کرد و به سمت معبد حرکت کرد. درون معبد محیطی دایره وار بود که به چندین و چند دالان و اتاق مختلف وصل میشد. رومل ناخودآگاه وسط این محیط ایستاد. دقایقی بعد از درون هر دالان یک نگهبان بیرون آمد و جلوی درها ایستاد. کمی بعد از طبقه بالای معبد پیرمردی با در دست داشتن مشعلی که آبی رنگ میسوخت ظاهر شد و شروع به خواندن وِردی کرد : وُلِلووو، وُلِلووووو

    رومل احساس کرد که دارد به خواب میرود اما شدیدا مقاوت میکرد ...

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۱۳/۸/۱۳۹۶   ۱۲:۵۶
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان