خانه
266K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۴:۳۱   ۱۳۹۶/۸/۲۴
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    بی آغار، بی پایان

    فصل دوم : طوفانی از غرب - قسمت پنجم

    کلاود مارگون در پشت میز کارش در عمارتی که از سوی پادشاه هزار آفتاب، اکسیموس بزرگ در اختیار او و همراهانش قرار گرفته بود، نشسته بود. حدود پنج ماه از اعزام آنها به پایتخت اکسیموس می گذشت، اما در این مدت او نتوانسته بود اقدام مهمی جهت تحقق اهداف ملکه انجام دهد، تنها کار مفیدی که به انجام رسانده بود، ارسال پیک و اعلام گزارش در خصوص اقدامات گسترده نظامی در اکسیموس بود. کلاود بوی جنگی غریب الوقوع را حس کرده و آن را به پایتخت گزارش داده بود. او جوانِ جذابی بود و با توسل به جذابیت چهره و شخصیتش سعی در نزدیک شدن به پلین دختر پادشاه داشت. اما هر بار با برخورد سرد پلین مواجه شده بود. در این بین نگاههایی که بین جافری و پلین رد و بدل می شد از چشمانش دور نمانده بود. جافری مانع بزرگ و قدرتمندی بود. اینطور به نظر می رسید که سفیر ریورزلند برای همراه همیشگی پلین، شایموت بسیار جذاب تر از  خودِ اوست. کلاود همچنان که پشت میز نشسته بود به لحظه ای که کیموتو او را  به عنوان سفیر سرزمینشان در اکسیموس معرفی کرده بود می اندیشید ، اعتراض تایون فابرگام باعث شده بود به جای آنکه احساس غرور کند، آن خاطره را به تلخی به یاد آورد. تایون خود را برازنده این پست می دانست و کلاود را به بی تجربگی متهم کرده بود. یدک کشیدن نام مارگون او را راضی نمی کرد، کلاود مترصد فرصتی بود تا تواناییهایش را ثابت کند.

    شب از نیمه گذشته بود، لابر بر لبه تخت خواب ملکه نشسته بود. شاردل دست به سینه رو به روی او ایستاده و به دیوار پشتش تکیه داده بود. لابر معترض بود، به همه چیز، به دادن عنوانِ برادرِ ملکه به کیموتو، به دور نگه داشتن فرزندشان از کاخ نیزان در چند ماه آینده و سپردن سرپرستی او به کیموتو و گلوری و از همه بیشتر از مخفی نگه داشتن رابطه شان. این اعتراضهای پیاپی شاردل را کلافه کرده بود. موضوع بحث اینبار اعلام رسمی ازدواجشان بود. شاردل می دانست، دلیل این اعتراضها گسترش اختیارات کیموتو و پیشی گرفتن او از لابر است.

     شاردل پس از مکثی طولانی گفت: بهار آینده به صورت رسمی ازدواج می کنیم، بعد از اینکه اِتان به فرزند خوندگیِ سیمون و گلوری در اومد، همسر ملکه اختیارات زیادی به دست میاره.

     لابر با خشم از جا برخاست، خطاب کردن کیموتو با نام سیمون همیشه او را می آزرد. علاوه بر این، گفته شاردل به منزله متهم کردن او به تلاش برای ازدواج با ملکه جهت رسیدن به قدرت بود. در حالیکه سعی می کرد خشمش را کنترل کند تعظیم کوتاهی کرد و گفت: والاحضرت اگر اجازه بدن مرخص می شم .  .  .

    شاردل لبخندی زد، جلو آمد و شانه های لابر را محکم گرفت و در حالیکه لبخند روی لبانش محو و چهره جدی همیشگیش نمایان می شد گفت: دزرتلند مرزهاش رو گسترش داده، اکسیموس خودش رو برای یک جنگ تمام عیار آماده می کنه، آیا من در این شرایط باید به فکر احساسات خودم و تو باشم؟ ما باید هرچه زودتر موضع خودمون رو مشخص کنیم، در این شرایط من روی دزرتلند شرط می بندم. می خوام سیمون رو برای مذاکره به دزرتلند بفرستم، باید پیوند محکم تری بین دو سرزمین شکل بگیره، یک ازدواج...مادونا هم با سیمون خواهد رفت، دختر ماریوت دوست دوران کودکی مادوناست، حتم دارم دلشون برای هم تنگ شده....می خوام تو این موضوع رو به کیموتو اطلاع بدی، تو هم همراهشون خواهی رفت، حفاظت از جان خواهرم رو به تو می سپارم....

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان