خانه
266K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۱:۰۱   ۱۳۹۶/۹/۳
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    بی آغار، بی پایان

    فصل دوم : طوفانی از غرب - قسمت هفتم

    پیرمرد فریاد زد : تو برای کدام سرزمین میجنگی؟

    رومل گودریان گیج شده بود. انگار داشت تمام خواست ها و تعلقاتش را از دست میداد و حسی شبیه غریزه حفظ جان بر او چیره میشد. اما با تمام نیرو، ذهنش را متمرکز کرد و فریاد زد : دزرتلند!

    پیرمرد وِرد خوانی را متوقف کرد و از پله ها پایین آمد. رومل گودریان  به سمت او رفت و رو در روی او ایستاد اما چیزی نگفت.

    پیرمرد پس از چند لحظه سری به نشانه احترام خم کرد و گفت : پس ما به تو خدمت خواهیم کرد. من 2 نفر را همراه تو خواهم فرستاد. تعلیم هر کدام از آنها حدود 3 سال طول کشیده و در هر دوره تنها یک نفر را میتوانیم آموزش دهیم. آگاه باش که تاثیر این جادو تنها برای چند ساعت خواهد بود و افرادی را در بر خواهد گرفت که این صدا را بشنوند و یا در تیررس دید جادوگر باشند.

    رومل گفت : من به معبد شما هر کمک مالی و غیرمالی لازم را خواهم رساند، تا در هر 3 سال، 2 نفر را برای من تعلیم دهید.

    پیرمرد با حرکت های کوتاه و سریع سر به پایین، درخواست رومل را قبول کرد و دو مرد سیاه پوش  به همراه رومل معبد را ترک کردند.

    کمی بعد وقتی رومل گودریان به پایگاه اصلی رسید متوجه شد به دلیل اتفاقی فوق محرمانه و شدیدا حساس، مارتین لیدمن و نیکلاس بوردو به همراه پسر بزرگش آندریاس، محل را زودتر از موعد به سمت پایتخت ترک کرده اند و برنارد پسر دوم و کوچکتر شاه به همراه گروهی از نظامیان آنجا مستقر شده بودند. رومل گودریان زمانی که از برنارد شنید که پنج روز است محل را ترک کرده ست شوکه شد. برنارد چیز زیادی از موضوع اصلی نمی دانست و فقط رو به پدر گفت : مارتین وقتی مجبور شد که بره و منتظر شما نمونه از میزان خشم کبود شده بود اما مراتب عذرخواهیش رو رساند و گفت موضوع حفظ سرزمین ست.

    رومل به همراه مردان سیاهپوش که به ندرت صحبت میکردند و یا به گفتن جمله های کوتاه بسنده میکردند، به سمت پایتخت حرکت کردند.

    چهار روز قبل از این وقتی مارتین لیدمن به همراه نیکلاس بوردو فرمانده جدید ارتش و آندریاس گودریان به پایتخت رسیدند فوری جلسه ای فوق محرمانه با  آرتور ساگِشتا، رییس نیروهای اطلاعاتی دزرتلند برگزار کردند.

    ساگشتا مردی سرد، بسیار جدی، رسمی با چشمانی پف کرده که از مصرف زیاد الکل خبر میداد، کم مو و با خستگی مزمن در رفتار بود. او در محلی که باید مینشست اسناد زیادی را روی هم گذاشته بود و ایستاده با دستانش اسناد مختلف را برمیداشت و بررسی میکرد و سخن میگفت : اگه ازتون خواستم که به پایتخت بیاید فقط یک دلیل داره. ما حداکثر تا 2 ماه آینده با اکسیموس وارد جنگ تمام عیاری خواهیم شد. بدون تردید. گری وگاس سفیر ما در سرزمین اکسیموس، اخبار زیادی رو مخابره میکنه مبنی بر حرکات شدید نیروهای نظامی و اطلاعاتی اکسیموس. همینطور ما اطلاع داریم که اونها از کشورگشایی ما درست در جنوب کشور اونها خیلی عصبانی هستند و دست به تکاپو برای برهم زدن تعادل در منطقه زدن. اما هنوز نمیدونیم که هدف نهایی اونها چیه.

    مارتین نگاه خیره ای به آرتور ساگشتا و بعد نیکلاس بوردو انداخت و گفت : پس اگه قرار باشه ما وارد جنگ بشیم، بهتره این اتفاق هر چه زودتر بیفته. در حال حاضر ما کمی دست بالا رو داریم و روابط خیلی بهتری با کشورهای همسایه داریم. برقراری روابط دیپلماتیک زمانبر هست و ما نباید این زمان رو به اکسیموس بدیم.

    آرتور ساگشتا سری تکون داد و گفت : یه چیز دیگه هم هست. من بلاخره تونستم از نیروهای تایرل حرف بکشم.

    آندریاس اینقدر از این خبر خوشحال شد که محکم هر دو دستش را روی میز کوبید.

    آرتور : مسئله بسیار فراتر از چیزی هست که فکرش رو میکردیم. کسی اینجا چیزی در مورد کتیبه های باستانی میدونه؟

    مارتین چشمانش را بست و سرش را به عقب برد و به آه گفت : لعنتی!

    نیکلاس و آندریاس هاج و واج به مارتین و سپس به آرتور نگاه کردند!

    آرتور ساگشتا رو به آندریاس و نیکلاس بوردو توضیح داد : این کتیبه ها در محل های ناشناخته ای پنهان شدن. راز کتیبه ها در کشور اکسیموس سالها سینه به سینه منتقل شده. هر کشوری که این کتیبه ها رو صاحب باشه، بسته به نوع کتیبه رازی برای آنها فاش خواهد شد و مادامی که کتیبه را در اختیار داشته باشن، توان آنها در یکی از بخش های حیاتی نظامی یا اقتصادی چند برابر خواهد شد. البته از هر کتیبه توسط نیروهایی خارق العاده محافظت میشه که دستیابی به آنرا بسیار سخت و پرهزینه میکنه. حالا اکسیموس جای یکی از این کتیبه ها را میدونه. در آخرین لحظاتی که دارک اسلو استار از دست تایرل فرار میکرده، محل دقیق یکی از کتیبه ها رو پیدا کرده. هیچکس اون رو ندیده. تایرل میخواست اونها رو تصاحب کنه و قدرت رو به دست بگیره. اما حالا جای یکیشون فقط برای یک نفر مشخص شده. اما یک چیزی که خیلی مهمه مشخصه. این کتیبه در سرزمین سیلورپاین واقع شده.

    آندریاس کمی فکر کرد و گفت : اگه اونها برای دست پیدا کردن به کتیبه اقدامی نظامی بکنن، که به نظر میرسه هر کاری بتونن میکنن، ما باید فورا خبرش رو به اطلاع سیلورپاین برسونیم. اینطوری ممکنه از جای کتیبه با خبر بشیم یا دست کم به دلیل اطلاعاتی به این مهمی رابطمه مون چندین برابر با سیلور پاین بهتر بشه و در جنگ پیشرو دست بالا رو پیدا کنیم.

    مارتین لودیک با سر تایید کرد و گفت : جای خوشحالیه که ما شارلی درومانیک رو اونجا داریم. باید فورا بهش خبر بدیم و از طریق اون اما از طرف شخص پادشاه گودریان، اخبار دسته اول رو به شخص پادشاه سیلورپاین برسونیم که هم پیوند اونها قویتر بشه، هم پیوند دو سرزمین. ترتیبش رو میدم.

    نیکلاس بوردو : باید با بوریس سیدنبرگ صحبت کنم. در این جنگ حضورمون توی دریا و دریاچه همزمان بسیار حیاتی خواهد بود. امیدوارم بتونیم از کمک نیروی دریایی سیلورپاین هم استفاده کنیم. بوریس رابطه خوبی برقرار کرده. هم از بعد اقتصادی و البته نظامی.

    .........

    تصمیمات طبق برنامه پیش میرفت که زمانی که رومل گودریان  به پایتخت رسید و گزارش اتفاقات مو به مو به او داده شد. همزمان نیز پیکی از ریورزلند رسیده بود که از سفر قریب الوقوع کیموتو و بانو مادونا به دزرتلند خبر میداد. رومل در خلوتی آندریاس را فراخواند و به او گفت : از سفر کیموتو و مادونا به دزرتلند با خبری؟

    آندریاس : بله پدر. کشور ما در بهترین شرایط دیپلماسی خودش در دهه های اخبر قرار داره. این از درایت شما و مارتین نشات میگیره و ما سپاس گذاریم.

    رومل سری تکان داد و لبخندی زد.

    آندریاس : البته من منظور شما رو متوجه شدم. ما میتونیم این رو به فال نیک بگیریم و شرایطمون رو برای طولانی مدت بسیار بهتر کنیم. البته من از شما اجازه میخوام که در این شرایط حساس بیشتر در مناطق مرزی و مدیریت نبرد احتمالی فعالیت کنم.

    رومل : درسته اونجا به تو نیاز خواهیم داشت. البته بیشتر از اون به حفظ پیوندمون با کشورهای همسایه. این تنها برگ برنده ماست و سرعت در تصمیم گیری. 

    آندریاس : همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت. من مدتهاست که منتظر این روز هستم. شمال دزرتلند رو از نو ساختم و حالا وقت اینه که یک پله بالاتر و در امور بین الملل خودم رو به شما ثابت کنم. البته من همین الان هم یک طرح بسیار مهم دارم ...

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۳/۹/۱۳۹۶   ۲۲:۱۱
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان