خانه
267K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۴:۲۲   ۱۳۹۶/۹/۵
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    فابیوز خواسته بود به صورت خصوصی با ملکه دیدار کند، شاردل در اتاق بزرگی که برای دیدارهای خصوصی با ملکه در نظر گرفته شده بود روی صندلی مجللش نشسته بود، فابیوز وارد شد و تعظیم کرد، ملکه فرمانده پیاده نظام را دعوت به نشستن نمود: فابیوز، پیامت کنجکاوم کرده، چه اتفاقی افتاده که درخواست چنین دیداری داشتی؟
    فابیوز گفت: اعلاحضرت، امروز باز هم چند نفر از افرادم در خیابانهای پایتخت به طرز مرموزی کشته شدند، همونطور که می دونید این اولین بار نیست که این اتفاق می افته، مردان من باید مثل یک سرباز در میدان جنگ کشته شن، نه در خیابانهای باراد لند، ایندفعه هم کشته شدگان رو در حالی پیدا کردیم که هیچ نشانه ای از آثار درگیری یا کوچکترین جراحتی در اجساد اونا دیده نمی شد، پس از مکثی کوتاه ادامه داد: خواهش می کنم اجازه بدید این موضوع رو به صورت جدی تری پی گیری کنم.
    ملکه در حالیکه در ذهنش مساله را کنکاش می کرد و اخمهایش را در هم کشیده بود گفت:چند نفر کشته شدند؟
    - 5 نفر
    - اجساد اونا الان کجان؟
    - اجساد رو به آمون گوتوارد تحویل دادم تا بلکه سرنخی به دست بیاریم.
    ملکه سرش را به نشانه تایید تکان داد و سپس گفت: هر کاری که لازمه انجام بده، نسبت به هیچ اتفاقی نباید بی تفاوت موند، میخوام بدونم دستور قتل نیروهای ارتش رو چه کسی صادر می کنه، هر کسی که به این موضوع ارتباط داره رو دستگیر کن، به نیروهایی که با خودت به این ماموریت می بری بگو هر کس به این ماجرا مربوط میشه رو زنده می خوام.
    فابیوز از جا برخاست و با تعظیم بلند بالایی اتاق را ترک کرد.
    یک هفته از حضور سیمون، لابر و مادونا در پایتخت دزرتلند می گذشت. در این مدت مادونا بیشتر وقت خود را در کنار لارا می گذراند و گاهگاهی دخترها با برنارد و لوکاس برای گشتن در باغ همراه می شدند. نگاه نافذ برنارد قلب یخ زده مادونا را گرم کرده بود. پیدا بود برنارد نیز از پرنسس جوان خوشش آمده، اما برعکس مادونا این اولین تجربه برنارد نبود. شاهزاده برنارد در هجده سالگی برای بسیاری از دختران دزرتلندی یک رویا محسوب می شد و چند تایی از آنها موفق شده بودند رویای خود را در آغوش بگیرند. اما مادونا در ریورزلند حتی لحظه ای به رابطه با هیچ مردی نیندیشیده بود. تمام روزهای بعد از کشته شدن پدر و مادرش در اندوه و افسردگی سپری شده بود و حالا با تمام وجود حس می کرد می تواند تمام آن روزهای سخت را پشت سر رها کند و دوباره به زندگی شاد گذشته بازگردد. بنجامین پیام آور خبر ناخوشایندی بود، مذاکرات به پایان رسیده بود و آنها به زودی دیمانیا را ترک می کردند.
    گودریان به همراه اعضا خانواد اش دور میز شام گرد هم آمده بودند، ملکه کاترینا با متانت همیشگی در نزدیکترین صندلی به همسرش و در سمت راست او ، برنارد در کنار ملکه و آندریاس روبروی او در سوی دیگر میز نشسته بودند. رومل گودریان دست از غذا خوردن کشید و پس از صاف کردن صدایش گفت: هیئت ریورزلندی سه روز دیگه پایتخت ما رو ترک می کنه، اتحاد دو سرزمین برای هر دو طرف سود زیادی داره، اما اعتماد به دشمنی که به تازگی باهاش جنگیدی راحت نیست. پیام شاردل روشنه! فقط یک وصلت می تونه این اعتماد رو ایجاد کنه هم برای ما ، هم برای اونا. ملکه کاترینا به پسر بزرگش آندریاس خیره شده بود، برنارد در حالیکه دستهایش را دو طرف بشقابش گذاشته بود لبخندی زد و گفت: مادونا دختر زیباییه... ملکه کاترینا به آرامی گفت، درسته. سپس دست برنارد را دستانش گرفت و گفت: پسرم، شاردل، دنبال وصلت خواهرش با ولیعهده... برنارد نگاهی به آندریاس انداخت، پیدا بود او از قبل ماجرا را می دانسته و با این ازدواج موافق است. برنارد در حالیکه به آرامی دستش را از دستان مادر بیرون می کشید گفت: اما مادونا برای آندریاس زیادی جوونه...رومل گودریان در حالیکه از روی صندلیش بلند می شد، خطاب به کل خانواده گفت: این توافق صورت گرفته، البته قبل از اون جنگ سختی در پیش داریم...
    مادونا، لارا را به گرمی در آغوش فشرد، قرار نبود لارا در بین گروه بدرقه کننده آنها باشد، برای همین مادونا پیش از مراسم رسمی خداحافظی با دوست دیرینه اش ملاقات کرده بود. لوکاس و برنارد نیز برای خداحافظی از او آمده بودند. مادونا دستمال تور دوزی شده یادگار مادرش را به برنارد داد و گفت: این یادگار مادرم هست و برام خیلی ارزش داره اما دوست دارم به عنوان تشکر اون رو به شما بدم. در مدت اقامتم در دیمانیا با حضور شما واقعا به من خوش گذشت. امیدوارم به زودی دوباره شما رو ملاقات کنم. برنارد در حالیکه دستمال را گرفته و ورنداز می کرد نمی دانست چه باید بگوید، فقط تشکر کرد، بهانه ای آورد و از آنجا دور شد. چند لحظه بعد بنجامین به سمت عمارت ماریوت سادن آمد و از بانو مادونا خواست تا برای مراسم خداحافظی رسمی با او برود.
    ده روز پس از بازگشت هیئت اعزامی به دزرتلند، لرد بایلان به باراد لند رسید. یک روز بعد جلسه ای با حضور او ، ملکه شاردل، سیمون و لابر برگزار شد. لرد بایلان برای شروع مذاکره گفت: متاسفانه اکسیموس شاهد بی ثباتی در مرزهای جنوبی و غربی خودش هست ، همینطور روابط ما با همسایه غربی تیره شده، به نظر نمی رسه توافق نامه لیتور بیش از این پایدار بمونه.
    لابر گفت: خبر اقدامات نظامی اکسیموس به ما رسیده، مسلما اشغال کرانه تاریکی توسط گودریان به مزاق اکسیموس بزرگ خوش نیومده
    لرد بایلان که تا حالا ملکه را مخاطب صحبت هایش قرار داده بود به سمت لابر رو چرخاند و گفت: گودریان قبل از حمله به کولینزها ما رو در جریان لشکرکشیش قرار نداد و این چیزی نیست که به سادگی بشه از کنارش رد شد، اگر گودریان ما رو در جریان گذاشته بود اینهمه تلفات برای دو طرف به بار نمیومد، ضمنا کولینزها مردم کینه توزی هستند و بعید می دونم اون کشتار رو به سادگی فراموش کنند.
    لابر گفت: درسته، اما کولینزها بدون کمک یک قدرت بزرگ دیگه یارای مقابله با دزرتلند رو ندارن.
    لرد بایلان دوباره به سمت ملکه رو کرد و گفت: بانوی من تکلیف سیلورپاینی ها روشنه با توجه به ارتباط خانوادگی عمیقی که بین دو سرزمین شکل گرفته، اینکه اسپروس در جنگِ پیش رو در کدوم سمت خواهد جنگید قابل پیش بینیه، شاه هزار آفتاب جهت حفظ توازن و صلح من رو به اینجا فرستادند تا در مورد پیمان نظامی استراتژیک بین دو سرزمین اکسیموس و ریورزلند به نتیجه برسیم.
    ملکه شاردل گفت: شاه هزار آفتاب این رو می دونن که مارگونها فقط روی اسب برنده شرط می بندن
    بایلان روی صندلیش جابه جا شد و گفت: بانوی من نباید فراموش کنن که دزرتلندیها حمله اخیر شما به سرزمینشون رو از یاد نبردن، اونها همین الان هم بزرگترین قدرت منطقه هستند و وقتی بیشتر از این قدرت بگیرن دیگه مهار نشدنی خواهند شد و اونوقته که دُمل های چرکی قدیمی سر باز می کنن.
    سیمون که تا آن لحظه ساکت ترین فرد در جلسه بود گفت: لرد بایلان پیشنهاد شما نیاز به بررسی داره، ما به تازگی یک جنگ رو پشت سر گذاشتیم، درگیری در یک جنگ دیگه از لحاظ منافع و اولیتها باید بیشتر بررسی بشه.
    لرد بایلان در حالیکه نتیجه مذاکره را ارزیابی می کرد گفت: در مورد تعهدات و منافع دو سرزمین هم میشه صحبت کرد.
    ملکه شاردل گفت: لرد بایلان همونطور که لرد سیمون گفت، ما نیاز داریم تا در مورد پیشنهاد شما بیشتر فکر کنیم، در صورتیکه جوابمون مثبت بود از طریق سفیر شما جناب ژاک توکانو مراتب رو به اطلاع شاه هزار آفتاب خواهیم رسوند. امیدوارم چند روزی که مهمان ما هستید از هوا و طبیعت باراد لند لذت ببرید.

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۵/۹/۱۳۹۶   ۱۵:۴۴
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان