خانه
268K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۰   ۱۳۹۷/۱/۲۱
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    بی آغار، بی پایان
    فصل دوم : طوفانی از غرب - قسمت پنجاه و نهم

    وقتی سیدنبرگ در سفری طولانی و بی وقفه از جنوب کشور به شمالی ترین نقطه آن یعنی دریاچه قو رسیده بود، متوجه شد که ملوانانش کارشان را به خوبی انجام داده اند و شارلی درومانیک و فرزندش را در قایقی کوچک پیدا کرده و به ساحل و محل امنی رسانده اند. او بهترین تیم محافظ شمال کشور را گرد هم آورد تا با احتیاط فراوان شارلی درومانیک و نوزادش را تا پایتخت همراهی کنند. هنگامی که شارلی به دیمانیا رسید، فرزندش را برای نگه داری به دایه های دربار زیر نظر ملکه سپردند و خودش مجبور شد برای دادن اطلاعات وسیع و حفظ جانش، مدتی تحت نظر در محلی امن مفصل اما راحت با آرتور ساگشتا صحبت کند.

    همزمان رومل گودریان، در نامه ای نسبتا طولانی و با جزییات که از طرف پادشاه به فرمانده ارتش کشوری دیگر مرسوم نبود، پذیرفته بود که ارتش سیلورپاین از مرز دریایی دزرتلند و با کشتی های نظامی محافظ به ساحل سیلورپاین فرستاده شوند و ضمن تشکر از همکاری ها و فداکاری های ارتش سیلورپاین درین مدت، برای آنها آرزوی موفقیت کرده و تضمین کرده بود هرگز کودتای آکوییلا را به رسمیت نشناسد و تمام توانش را در بازگرداندن ثبات به سیلورپاین به خدمت گیرد.

    ...

    در ریورزلند ابتدا قرار بود جلسات اصلی بین مارتین لودویک لیدمن و کیموتو برگزار شود، اما پس از برگزاری یک جلسه و رسیدن خبر کودتا در سیلورپاین و دودستگی و  عقب نشینی ارش آنها، و همینطور اعنبار بالای مارتین در چهار اقلیم ملکه شاردل نیز در جلسه دوم شرکت کرد.

    جلسه آغاز شد، مارتین پس از چند لحظه سکوت را شکست و گفت  : از بانو شاردل ممنونم که ملاقات و مذاکره با من رو قبول کردند. امیدوارم فرزندم اینجا خیلی مزاحم شما نشده باشد.

    سپس لبخندی زد و ادامه داد :  همینطور ممنونم بخاطر لقب سیمون! چون من قبل از هر مذاکره مجبور بودم یک روز روی نام وزیر اعظم شما تمرکز کنم. 

    کیموتو و شاردل نگاهی به هم انداختند و لبخند مارتین را پاسخ دادند.

    مارتین عادت داشت که آخرین کلمه جملاتش را بکشد و صدایش را به مرور کم میکرد تا آن کلمه به سکوت تبدیل شود. او همچنان با لحنی محکم و شمرده ادامه داد : همه ما از رویدادهای اخیر که تاثیر بزرگی بر آینده قاره ما خواهد گذاشت با خبر هستیم. سیلورپاین در متزلزل ترین شرایط خودش قرار داره و ارتباطشون با اقلیم ما کاملا قطع شده. تردید ندارم اگه آکوییلا بتونه امپروطوریش رو مستحکم کنه، دوست خوبی برای شما هم نخواهد بود. پس لازمه که قبل از اینکه دیر بشه، تصمیمات مهمی بگیریم. البته برای اینکه قادر باشیم بتونیم تصمیمات مهمی بگیریم، باید قدرت داشته باشیم. ما برای حفظ قدرتمون نیاز داریم که دست به عمل های پرخطری بزنیم. نمیخوام با بازخونی تعداد نیروهای اکسیموس، کتیبه ها و اتحادشون با آرگون سرتون رو درد بیارم، ولی اگه ما در دزرتلند جلوی اونها رو نگیریم، متوقف نخواهند شد.

    ملکه شاردل : جناب لیدمن، امیدوار بودم که جای شما، پسرتون رو ملاقات کنم. دیدار با شما برای من همیشه یک معنی بیشتر نداشته، قاره ما رو به فروپاشیه!

    مارتین : من این جمله رو زیاد شنیدم و متاسفانه باید بگم که همینطوره.

    شاردل : احتمالا باید با این جمله شروع کنم که چرا باید به سربازان خود زحمت شرکت در جنگی که سودی برای ما نخواهد داشت رو بدم. ولی من قول مساعد بشما میدم. گذشته ها گذشته. ریورزلند در کنار شما خواهد بود، چه در بازپس گیری قدرت از آکوییلا، چه در متوقف کردن اکسیموس ها و آرگون ها! ... خدای من، حتی نمیدونم چه شکلی هستن!

    مارتین : از لطف شما سپاس گزارم. دزرتلند لطف شما رو فراموش نخواهد کرد.

    شاردل : قطعا همینطوره. حتی اگه حافظه کوتاه مدتی داشته باشید. ما نیاز داریم که جبهه مشترک و مستحکمی تشکیل بدیم. در چند نقطه مراکز فرماندهی مشترک. شرایط از چیزی که فکر میکنیم هم پیچیده تره.

    ....

    سواره نظام های دزرتلند پس از دیدن علامت کمک با سرعت برای نجات جادوگر و همراهانشان به سمت قلعه شتافتند.

    آنطرف تر پودین که صحنه مرک جادوگر را دید، به سمت سر جان یورش برد و نبردی تن به تن بین آنها درگرفت. در میانه نبرد پودین گفت، بهای سنگینی برای این کار پس میدی.

    سر جان که با تمام توان شمشیر میزد و از توان شمشیر زنی فردی ناشناس متعجب شده بود گفت : کارتون تمومه. سرت رو به سردر دیمانیا آویزون میکنم.

     همزمان گروهی از سواره نظام که بیش از حد به قلعه نزدیک شده بودند، تا برنارد پسر دوم شاه را که بدون توجه به توصیه ها در عملیات شرکت کرده بود نجات دهند، مورد هجوم کماندارها قرار گرفتند. ولی مقاومت آنها تا پای جان، باعت شد که برنارد فرصت کند  پس از کشتن چند مهاجم اکسیموس خودش را به یکی از سواره نظام ها برساند. اسبها به سرعت از آنجا دور شدند، ولی برنارد بی مهابا نام پودین را فریاد میزد.

    چند دقیقه بعد، در شلوغی اتفاقات، پودین دست از مبارزه با سر جان برداشت و به سمت اسبی که صاحبش قربانی شده بود دوید. با چالاکی بالای آن پرید و شروع به فرار کرد. اما چند قدمی دور نشده بود که تیر یکی از کماندارها از پشت به کمر او برخورد کرد. او هوشیاریش را از دست داد و اسب در مسیری نامعلوم به دویدن ادامه داد ...

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۲۲/۱/۱۳۹۷   ۱۱:۱۸
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان