خانه
267K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۰:۱۰   ۱۳۹۷/۳/۱۲
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست

    بی آغار، بی پایان
    فصل سوم: آخرین کتیبه - قسمت یازدهم

    پس از گذشت بیش از یک ماه از کشته شدن جادوگر، برای نیروهای اطلاعاتی و شخص آندریاس مسجل شده بود که اکسیموس ها با نقشه قبلی و علم به وجود جادوگر موفق به این کار شده اند. البته هنوز مشخص نبود که آنها چگونه به این راز پی برده اند و تحقیقات درین مورد ادامه داشت. اما همین اطمینان آنها از آگاهی اکسیموس ها و ارسال این پیام برای رومل گودریان، باعث شد تا به دستور پادشاه، این موضوع از حالت محرمانه خارج شده و به اطلاع سربازان ارتش و مردم عادی برسد و در عین حال به توصیه ماسین هابر شایعاتی در مورد جادوگرها در شهرها پخش شود.

    در کشور اکسیموس، جلسه دیگری در شورای فرماندهی جنگ با حضور آندریاس و نیکلاس بوردو تشکیل شده بود. آنها از برنارد نیز خواسته بودند تا در این جلسه شرکت کند. برنارددر مورد تحرکات اکسیموس اطلاعات جدیدی داشت و علی رغم میل باطنیش ضن خود به لئونارد پودین را در جلسه مطرح کرد.

    نیکلاس بوردو که تا این لحظه بیشتر نگران پودین بود و فکر میکرد در این عملیات کشته شده باشد، جا خورد و گفت : نکته ای که گفتی قابل بررسیه. اما من توی این چند وقت از نبوغ و پیشرفت لئو واقعا جا خورده بودم. خیلی بهش امید داشتم.

    برنارد گفت : منم همینطور. ما در خیلی از عملیات ها با هم شرکت کرده بودیم و از نزدیک میشناختمش. ولی به هر حال باید همه گزینه ها رو بدون دخالت احساسات بررسی کنیم.

    آندریاس در حالی که به فکر فرو رفته بود و نمیخواست باور کند که این سرباز جوان و غیراصیل که چنین پیشرفتی کرده بود و میتوانست نمادی برای ارتشش باشد، خیانت کرده است، سکوت کرد. او میخواست تا قطعی شدن موضوع صبور باشد و فعلا ننگی به نام پودین ثبت نکند.

    نیکلاس بوردو پس از بررسی اطلاعات، به این جمع بندی رسید که ارتش اکسیموس خود را برای یک حمله سریع که امکان واکنش تدافعی را از دزرتلندی ها بگیرد آماده میکند.

    برنارد در ادامه گزارشاتش گفت : نیروهای اطلاعاتی ما، تعداد قابل توجهی از سربازان غیراکسیموسی را در گذر از شرق به کارتاگنا رصد کردن.

    نیکلاس : بله اونا تونستن با آرگون ها به توافقاتی برسن. اینکه جزییات توافقشون چیه برای ما روشن نیست، اما آرگون، نیروهایی رو برای دفاع از اکسیموس به اینجا فرستاده.

    برنارد : البته علاوه بر اونا، نیروهای دیگه ای هم هستند که به تازگی به جمع ارتش پیوستن. آنها پرچم اکسیموس رو با خودشون حمل میکنن اما فرم پوشش و چهره ی متفاوتی دارند. من حدس میزنم که پس از حمله به قاره شرقی، اکسیموسها تونستن بعضی از اقلیمهای ضعیف در اون قاره رو به تصرف خودشون در بیارن و به ثروت و نیروی انسانی اونها مسلط شن و دارن از مردم اونا در این جنگ به نفع خودشون استفاده می کنن

    نیکلاس : نیروهای مستعمره نمیتونن بخوبی ارتش اکسیموس بجنگن، البته خوبه که ما از تعداد و جزییات کل ارتش دشمن باخبر باشیم.

    برنارد : اما شیوه تمرین کردن آنها در طول روز نشون میده که کاملا آماده و حرفه ای هستند.

    آندریاس که در افکار خودش غوطه ور بود، تمرکزش را به جلسه برگرداند و گفت : این ممکنه. به هر حال زیر نظر فرماندهان اکسیموس تمرین میکنن. بهتره که خیلی اونها رو دست کم نگیریم. ولی قطعا انگیزه های متفاوتی دارن که میشه روش کار کرد. 

    سپس مکثی کرد و گفت فردا صبح من باید برای ارتش در مورد جادوگر صحبت کنم.

    نیکلاس : من از قبل به سواره نظام سبک هم دستور دادم که در اینجا متمرکز بشن. فکر میکنم که به زودی حمله اکسیموس انجام خواهد شد.

    ...

    در پایتخت آرتور به طور مرتب و طولانی با شارلی دیدار میکرد و از او میخواست که اتفاقات مختلف را با جزییات برای او تعریف کند و هر شب موقع خواب به آنها فکر کند. هر 2 روز یکبار آرتور از شارلی میخواست به خاطره ای که قبلا تعریف کرده بود برگردد و تلاش کند تا جزییات بیشتری را تعریف کند. آرتور از شارلی خواسته بود که تمام اتفاقات و اطلاعاتش را چندین و چند بار مکتوب و گاهی شفاهی بازگو کند. از جلسات مهمی که در آنها شرکت کرده بود، تا خصوصی ترین روابطش با پادشاه سیلورپاین. جزییات راز دلبان دار شدن خود شارلی، اتفاقاتی که به تغییر دلبان آکوییلا به هاسکی و سپس به کودتا ختم شد و هر چیزی که حتی به مخیله شارلی نیز نمیرسید که میتواند مسئله مهمی باشد.

    شارلی با تمام وجود سعی میکرد که همکاری کند. او البته به آرتور گفت که بخش مهمی ازین اطلاعات را مرتب از طریق نامه های رمزنگاری شده به دزرتلند ارسال کرده است، اما آرتور دست بردار نبود. رفتار آرتور کاملا مودبانه اما سرسختانه بود اما او که نجیب زاده بود، میدانست که بسیار به ندرت کسی که با آرتور سر یک میز مینشیند، دوباره جایگاه قبلی خود را به دست خواهد آورد و این قلبش را به درد آورده بود. تنها امیدواری او این بود که اسپروس دوباره بتواند تاج و تختش را پس بگیرد و روابط خوبش با گودریان باعث شود که پادشاه اجازه خروج شارلی را از کشور بدهد. این رویاها که در کنارشان کابوس های زیادی نیز وجود داشت، خواب را از چشم او گرفته بود و او را که سعی میکرد فرزندش  ازین قائله دور بماند، تکیده و ناخوش احوال کرده بود.

    رومل گودریان که به دلیل شرایط جنگی در مراسم عروسی ملکه شاردل شرکت نکرده و تنها به ارسال پیام تبریک قناعت کرده بود، میخواست شخصا هنگام حضور ارتش ریورزلند در خاک دزرتلند با فرمانده آنها دیدار کند و چند کلمه ای برای سربازان ریورزلندی که به تازگی علیه یکدیگر جنگیده بودند، سخنرانی کند. از مارتین خواسته بود که مقدمات این اتفاق را ایجاد کند. او برای اولین بار داشت نکاتی را که میخواست به زبان بیاورد یادداشت میکرد و با خود فکر میکرد که حساسیت این جنگ تاریخی او را به این کار واداشته، ولی هنگامی که جام شرابش را به دست گرفت و از پنجره قدی اتاقش باغ و راه های پر پیم و خم کاخ را برنداز میکرد، تمام دوران پادشاهیش در طول چند دقیقه از جلوی چشمانش عبور کرد. حال کشورش در جنگی تاریخی شرکت داشت که رومل برای اولین بار نه تنها پیشاهنگ سربازانش نبود، بلکه در کاخ و در اتاقش تنها ایستاده بود و مسئولیت متفاوتی پذیرفته بود. البته تجارب و نبوغش باعث شده بود که همچنان بیشترین تاثیر را روی روند جنگ داشته باشد. ولی این برایش کافی نبود. این افکار باعث شد که چیزی در قلبش تکان بخورد که اثرش تا پایان عمر باقی ماند.

    ...

    اروین مونتانا شهر به شهر و روستا به روستا سفر میکرد. او ابتدا با بزرگان شهرها و روستاها نشست هایی برگزار میکرد و کلیات اتفاقات افتاده در جنگ را برای آنها بازگو میکرد. البته او از تمام بزرگان قول گرفته بود تا در روز موعود با دقت و بدون تاخیر کار کوچکی برای او و کشورشان انجام دهند که میتوانست تاثیری تاریخی بر روند جنگ بگذارد. سپس او مردم شهر را در میدان اصلی جمع میکرد و شخصا از فداکاری های کارشان شابین که باعث شد راه معبد باز شود و جان فشانی شخص پادشاه که جادوگر را به خدمت گرفته بود با آب و تاب تعریف میکرد :

    درسته که جادوگر به دست دشمن خبیث ما کشته شده است. اما معبد پلیسوس در خدمت پادشاه است و جادوی اصلی معبد به زودی خودش را نشان خواهد داد. راز دیرین و جادوی نهفته معبد پلیسوس اینست که اگر جادوگری به دست دشمن کشته شود، دیری نخواهد گذشت که به جای او دو جادوگر در اختیار اربابش که پادشاه سرزمینمان است قرار خواهد گرفت. این اتفاق نشانی است تا دشمنان بدانند که جادوگر و معبد پلیسوس به اربابش خیانت نخواهد کرد و او را تنها نخواهد گذاشت. به زودی شاهد خواهیم بود که در میدان های اصلی همه شهرهای ما، همزمان آتش بزرگی درست در نیمه شب برافروخته خواهد شد و این آتش نمادیست از بازگشت دو جادوگر و تعلقشان به خاک کشوری که در میدانهایش نور آتش را برمیفروزند. و اگر دشمن ما به آنها حمله کند، ما صاحب چهار جادوگر خواهیم بود. پس پیروزی ما قطعیست و من از همه جوانهای شهر میخواهم که داوطلبانه به خدمت ارتش درآیند و از همه مردم میخواهم که با تمام توان به چرخیدن چرخ بزرگ جنگ کمک کنند و در این تاریخ سازی با شکوه سهیم باشند.

    ...

    پس از متمرکز شدن ارتش دزرتلند و سخنرانی آندریاس برای آنها، با وجود اینکه از دست دادن جادوگر آنها را ناامید کرده بود، اما  سخنان امیدبخش آندریاس و سپس طرحهای نیکلاس برای مقابله با دشمن توان و هیجانی دو چندان به آنها بخشید. سپاه اکسیموس به قدری نزدیک شده بود که دیگر با چشم قابل دیدن بود. نیکلاس طرح خود برای مقابله با این حمله را ارائه کرد و پیاده نظام در حالت کاملا تدافعی آرایش نظامی گرفتند. اسبهای سریع و سبک اسلحه نیز با فاصله کمی از آنها آرایش گرفتند و منتظر دستورات بعدی بودند. نیکلاس و آندریاس سوار بر اسب و جلوتر از بقیه سواره نظام ایستاده بودند. برنارد قرار نبود شخصا در دفاع پیاده نظام شرکت کند، او برای فرماندهی و هماهنگ نمودن صفوف پیاده سوار بر اسب در کنارشان حضور داشت.

    کماندارها نیز پشت سر پیاده نظام آرایش گرفته و آماده به شلیک بودند. لیندا خشمگین و ناامید بود. بدش نمی آمد که امروز روز آخر زندگیش باشد، اما میبایست قبل از آن حساب خیلی ها را میرسید. او به تسویه حساب اعتقادی نداشت و روی دست کم 15 سوار شرط بسته بود. کاری که هر بار قبل از وقوع جنگ برای بالا رفتن روحیه خود و همرزمانش انجام میداد. در این بین از دور اسبی که یک مرد و یک زن سوار بر آن بودند به محل اردوگاه نزدیک میشدند. آنها با فاصله از ارتش، از اسب پیاده شدند و خودشان را تسلیم کردند. نیروهای پشتیبانی دستهای آنها را بستند و به سمتی بردند. لیندا، مرد را شناخت ...

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۱۳/۳/۱۳۹۷   ۱۸:۰۲
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان