خانه
268K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۷:۵۳   ۱۳۹۷/۶/۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10427 |5772 پست

    بی آغار، بی پایان
    فصل سوم: آخرین کتیبه - قسمت بیست و چهارم

    وصول اولین پول های نقد ناشی از فروش چوب در سرزمین تورداکس کمی از تنش حاکم بر دربار اکسیموس کاسته بود، شاه هزار آفتاب در حالی که در تالار اصلی قلعه کارتاگنا قدم می زد رو به لرد بالین و لرد بایلان گفت:

    پرداخت پول نقد از طرف امپراتوری به همه ی افراد لشکری و کشوری را متوقف کنید، از این پس تا پایان جنگ تمام عایدی خزانه صرف خرید مایحتاج اصلی شده و به صورت اقلام مصرفی در قالب حقوق اهدا خواهد شد.پول نقد فقط باعث افزایش قیمت کالاها می شود.

    بالین پاسخ داد: فکر خوبی است اعلیحضرت ولی در این صورت خانواده نظامیان و اشراف دربار چطور باید محصولات کشاورزی یا محصولات دریایی و تولیدات ساخت صنعتگران خودمان را تهیه کنند.

    بایلان گفت: در بسیاری از شهر های کوچک و روستاها هنوز مردم کالاهایشان را با هم مبادله می کنند و سکه های امپراتوری حکم کیمیا را برای آنها دارد، به نظر من هم فکر کاملا درستیست و مردم خود راه خود را پیدا خواهند کرد.

    شاه سری تکان داد و ادامه داد: سعی کنید بدون جلب توجه اقلام خوراکی را از تورداکس ها و یا حتی کولینزها تهیه کنید، پول امپراتوری اکسیموس دوستان مارا در این دو قلمرو تقویت خواهد کرد.

    در این لحظه پلین، جافری و جانی بایلان که بعد از رسیدن به کارتاگنا از طرف شاه فراخوانده شده بودند وارد تالار شدند. هر سه روبروی شاه قرار گرفته و تعظیم کردند.

    اول پلین گزارشی در مورد نتایج حمله به کاروان های تدارکاتی دزرتلند ارائه کرد و سپس جانی بایلان اتفاقات روزهای محاصره در سانتامارتا و همچنین ماجرای دریافت پیام هایی با مهر دربار مبنی بر لزوم تسلیم شدن را به اعضای ارشد کانسیل گزارش داد و یک نمونه از آن نامه ها را که با خود آورده بود به لرد بالین داد.

    بالین که از متن و نحوه ی جعل ماهرانه این نامه تعجب کرده بود رو به شاه گفت: بدون شک لرد گریگور و افرادش در اطلاعات ارتش باید به دقت این موضوع را بررسی کنند. 

    شاه با سر تایید کرد و رو به پلین و همراهانش گفت: در طول شب گذشته پیک های زیادی بین من و فرماندهی ارتش رد و بدل شده که حاوی مطالب مهم و اخبار تلخ و شیرینی بوده است. طبق آخرین تصمیمات، واحد سواره نظام سبک اسلحه منحل و افراد آن در نیروهای پیاده نظام ادغام می شوند. من از اتفاقات روزهای گذشته به این نتیجه رسیده ام که نیروهای دزرتلند منتظر پیوستن ارتش ریورزلند نخواهند ماند و قصد دارند به داخل خاک خود عقب نشینی کرده و سپس به همراه ارتش ریورزلند دوباره به خاک ما حمله کنند. در این صورت ما فرصت زیادی برای کاستن از نیروی جنگی آنها نخواهیم داشت به همبن منظور ماموریتی ویژه، خطرناک و بسیار محرمانه برای شما در نظر گرفته شده است.

    شما باید فورا به قلعه بوگوتا بازگردید، تمام نیروهای مسلح آن قلعه را در اختیار گرفته و به همراه آنها و با تمام سرعت به سمت قلعه سانتامارتا حرکت کنید.سپس در آن قلعه در حالت تدافعی کامل منتظر دستورات بعدی باشید، برای جلوگیری از اخلال دشمن در ارسال دستورات، از این به بعد همه ی دستورات به صورت زبان رمز که راهنمای آن از سوی گریگور به شما داده می شود ارسال می گردد، این یک ماموریت سخت و کشنده خواهد بود پس تمام تلاش خود را برای حفظ و ارتقای روحیه سربازانتان بکار گیرید، آذوقه کافی برای شما در نظر گرفته شده که از بوگوتا ارسال می گردد، تمرینات تمام وقت به منظور ارتقای سطح آمادگی افرادتان ضامن بقای شما خواهد بود.

    کلود ماجو فرمانده بوگوتا می بایست سربازان قلعه بوگوتا را با افراد غیر نظامی و بومی آنجا جایگزین نموده و از فاش شدن این اتفاق به هر نحوی جلوگیری نماید.

    ...

    به دستور سرجان و با نظارت مستقیم دارک اسلو استار و لیوماسارو تغییراتی در تعداد نفرات یگان های ارتش  اعمال شده و ارتش  آماده بود به سمت جنوب غربی رهسپار شود. طبق محاسبات ارتش اکسیموس می توانست ظرف چهار روز خود را به عقبه ارتش دزرتلند رسانده و به این ترتیب از عقب نشینی منظم آنها جلوگیری نمایند.

    ...

    کلارا تقریبا بدون رعایت تشریفات معمول در حالی که یکی از سربازان گارد سعی می کرد محترمانه جلویش را بگیرد وارد چادر فرماندهی سواره نظام شد، لیو که در حال نشان دادن مسیر جدید حرکت ارتش به فرماندهانش بود نزدیک بود که واکنش تندی نشان دهد ولی بعد از اینکه روی صورت کلارا دقیق شد مکثی کرد، از روی صندلی بلند شد و به نحوی که همه به خوبی بشنوند گفت: حتما مشکل بزرگی در تدارکات ارتش پیش آمده که بدون تشریفات و اینطور سراسیمه تشریف آورده اید، برای این شرایط جنگی تدارکات ارتش بسیار مهم است، آماده ایم که گوش کنیم..

    کلارا که به وضوح مستاصل به نظر می رسید به آرامی گفت مطلب فوری و مهمی است که اگر اجازه بدهید باید بصورت محرمانه گزارش دهم.

    لیو سرش را چند بار تکان داد و با نگاه از همه ی حاضرین خواست که از چادر خارج شوند.

    کلارا بعد از خروج همه نزدیکتر آمد و با لحنی که یاس و عصبانیت در آن موج می زد گفت: این بوی مشمئز کننده تو را ناراحت نمی کند؟

    لیو که قورا متوجه منظور کلارا شده بود چند بار دماغش را بالا کشید و با بی تفاوتی گفت نه! من متوجه بویی نمی شوم!

    کلارا ادامه داد: این صدا ها چطور؟ این همه زجه و ناله تو را ناراحت نمی کند؟ یعنی می خواهی بگویی متوجه درد و رنج صدها سرباز مجروح دزرتلندی که زخمشان در حال عفونت است و در تب می سوزند نمی شوی؟

    من هم یک اسیر هستم چطور اینقدر بزرگ هستی که به من اجازه دادی که به خانواده ام در شرایط جنگی نامه بنویسم ولی مصیبت اینهمه سرباز ساده را نمی بینی؟ اگر نمی توانی برایشان کاری بکنی راحتشان کن!

    لیو نفس عمیقی کشید و گفت: خانم اوپولن هزاران کشاورز که خون اکسیموس در رگهایشان جاری بود در برف و سرمای زمستان گذشته و در گرسنگی و مریضی مردند، به خاطر حمله ی همین سربازها! من ترجیح می دهم که صدا و بوی مصیبتی که بر آنها رفت را در ذهنم داشته باشم.

    کلارا پاسخ داد: پس نه تو و هم نسلهایت و نه بچه هایشان و نه بچه های بچه هایشان روی صلح و آرامش را به دلیل نفرتی که در ذهن توست نخواهند دید، این را هم به ذهنت بسپار که روزی تو " لیو ماساروی بزرگ" می توانست جلوی مصیبتشان را بگیرد ولی نگرفت.

    سپس به سرعت از اتاق خارج شد...

    ...

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان