خانه
954K

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۱۱:۲۳   ۱۳۹۵/۳/۱۸
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48380 |46689 پست

    خب منم يبار زمان دانشگاه 
    يه دوست داشتم به نام آتوسا از زمان دبيرستان باهم بوديم و تقريبا هميشه با هم بوديم حتي توي خوابگاه 
    يه روز من بعد ناهار كلاس داشتم تا ساعت 4.45 دقيقه آتوسا كلاس نداشت و گفت من ميخوابم اومدي منو بيدار كن كه ساعت 5 ورزش دارم و با سرويس به باشگاه برم
    من رفتم كلاس و كلاس تشكيل نشد و به ناچار برگشتيم خوابگاه آتوسا روي تخت من خوابيده بود منم ساعت رو روي 4.45 تنظيم كردم و با عجله آتوسا رو بيدار كردم و گفتم بدو الان سرويس ميره گفت مگه ساعت چنده منم به دروغ گفتم ساعت نزديك 5 هستش و الان سرويس ميره بيچاره صورت نشسته با سرعت باد خودش رو به حياط خوابگاه رسوند و ديد از سرويس خبري نيست 
    تازه اون زمان بود كه به ساعتشون نگاه كردن و متوجه شدن ساعت تازه نزديك 3 هستش و هنوز كلي وقت دارن و  دقيقا به اين شكل به خواگاه برگشتن 14

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان