فرک جون ممنون از دعوتت ما تو شرکتمون تعمییرات داشتیم یه چن روزی نیومدم سر بزنم الان اومدم دیدم چالشو بلافاصله خفن ترین دروغم یادم اومد بعد که دیدم دعوتم کردی خیلی ذوق کردم. آقا خفن ترین دروغ من : ( در سن 20 سالگی)
من و پسر خاله ام یه دوست مشترک داشتیم یه پسر خل و چل بود یعنی از اون پسرای متال بازی که همیشه حس مادری آدمو بر می انگیزونن یه دفعه پسر خاله مشنگ من کل خانواده رو پیچونده بود ( از جمله ما رو ) و رفته بود با دوسدخترش صفا بعدم مونده بود تو ترافیک همت خاله بنده خدای منم کارش داشت هی بهش زنگ میزد که کجایی؟ در این میان من زنگ زدم بهش که بابا بیا ما همه معطل توایم به من گفت نوشان گیر کردم تو ترافیک چی کار کنم اول همت غربم یعنی شرقی ترین نقطه تهران تو ترافیک ( ما هم غرب ترین بودیم) ادامه در پست بعد...