مریم-ش :
خب من سر کار به ارباب رجوع بیچاره دروغ زیاد میگم ولی تو زندگی شخصی اصولا دروغگو نیستم یعنی یه بار یه دروغی گفتم که تا سالهای سال خودم هنگ کرده بودم و بعدش تصمیم کبری رو گرفتم
تو دوران دبیرستان من شدیداااااااً شیطون بودم و مامانم شدیداااااااً سخت گیر / از اون مامانایی که فقط دهه شصتیا داشتن اضلا با مامانای الان قابل مقایسه نیستن
مامانم اصلاااا نمیذاشت من با دوستام رفت و آمد کنم بعد یه بار من با دوستم قرار سینما گذاشتیم فیلمشم طوطیا بود
بعد از مدرسه رفتیم فیلمو دیدیم بعد که اومدم خونه مامانم خونه نبود رفته بود دنبال من بگرده
منم رفتم سر یخچال شیشه آبلیمو رو سر کشیدم بعدش مسواک زدم رفتم وسط هال دراز به دراز افتادم تا مامانم برسه خونه هم آبلیموعه کار خودشو کرده بود
طفلک مامانم داشت پس می افتاد خلاصه منو بردن بیمارستان فشارم 6 بود بعد که سرم و اینا زدن و خوب شدم به مامانم گفتم داشتم از مدرسه میومدم یهو سرم گیج رفت افتادم بیهوش شدم بعد که به هوش اومدم دربست گرفتم تا خونه
بعدشم حدود دو سه ماه درگیر دکتر مغز و اعصاب و متخصص قلب و داخلی و چکاپ و ام آر آی و این چیزا بودم
ولی خداییش بعد از اون دیگه دروغ نگفتم خخخ