خانه
957K

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۱۰:۰۸   ۱۳۹۵/۳/۲۰
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48380 |46689 پست
    زیباکده
    arnina : 
    زیباکده
    کژال : 
    ترم 2 کارشناسی،تو خوابگاه
    یکی از دوستای صمیمی هم اتاقیمون از یکی از پسرای هم کلاسیش خیلی خوشش میومد!!!! در حد عشقو این صحبتا
    ولی دختر فوق العاده ساده و خجالتی بود و همیشه منتظر بود یه روزی بهش زنگ بزنه!!! خلاصه منم یه شب با خط ایرانسلم که تازه گرفته بودمو دوستم این خطو نداشت بهش اس دادم ولی خودمو معرفی نکردم ولی طوری اس میدادم که یعنی یکی از همکلاسی هاشم دوستمم اومد پیش من و با خوشحالی گفت که بالاخره سوژه بهش اس داده . تا نصف شب در حال اس دادن بودیم و نکته جالب این بود که هر دو توو یه اتاق بودیم و اصلا شک نمیکرد اون شب خیلی هیجان داشت... خیلی از کارم پشیمون بودم وقتی میدیم چقدر با هیجان جواب میده دو سال بعد که دیگه احساسش نسبت به اون آغــــــــا عوض شد داستانو براش تعرفی کردم و خوشبختانه اصلا نارحت نشد و فقط خندیدیم
    آقـــــــــــــــــــــــــــــا.. دعوام نکنین
    زیباکده

    چه خوب که بهش گفتی . من هم یه همچین کاری کردم . اما هیچوقت به خودش نگفتم . 9

    دوران دانشگاه یه همکلاسی و هم خوابگاهی  داشتم که خیلی دختر خوب و خوشگل و متینی بود . اما اصلا هیچ موردعشقولانه براش پیش نمیومد . من و دوستام هر ترم حداقل یه موردی داشتیم . پسرهایی که پیشنهاد ازدواج یا دوستی می دادند . پیگیر بودند . و.........اما اون اصلا .یه بار بهمون گفت نمیدونم چرا هیچ کس سراغ من نمیاد. در اصل اولش یه کم دلم براش سوخت . از طبقه دوم خوابگاه به طبقه اول زنگ زدم . و گفتم فلانی رو می خوام . (خوابگاهمون تلفنچی و از این بند و بساط ها نداشت . یهو میدیدی تلفن زنگ میزنه یکی برمیداشت . داد میزد فلانی تلفن داری . )

    بعد یه کم صدامو عوض کردم و بهش گفتم برادرم از شما خوشش اومده از من خواهش کرده با شما صحبت کنم .

    همین یه جمله کش دار شد . صحبت طوری پیش میرفت که مجبور بودم تند تند بهش زنگ بزنم . و بقیه دروغها رو بگم . بد جور گیر کرده بودم . به شدت علاقمند شده بود ببینه طرف کیه . از شرایطش میگفت و خیلی چیزها . اولش با دوستام واسه این موضوع می خندیدیم . تصمیم داشتیم بهش بگیم سرکاریه ولی خیلی خیلی جدی گرفته بود و باور کرده بود .

    فقط خدا میدونه که اولش قصدم خیر بود می خواستم احساس کنه که هستند پسرهایی که بهش توجه میکنند . اما واقعا نمی خواستم درگیر موضوع بشه . طوری صحبت میکرد که مجبور میشدم دو مرتبه بهش زنگ بزنم . آخراش که دیگه حسابی پشیمون شده بودم از کارم واقعا نمیدونستم چجوری کات کنم که بهش بر نخوره . ناراحت نشه . یهو که نمیشد غیب شم .

    نهایت اینکه یه بار عذر خواهی کردم و گفتم یه پدر بزرگ داریم از نوع پدر سالار . اون رفته با خانواده ی یه دختر قرار مدار گذاشته . و با وجود اینکه برادرم همچنان تو رومی خواد اما مجبوره ازدواج ناخواسته داشته باشه . و اینجوری تمومش کردم . 20

    بدبختی اینجاست که اون هنوزم مجرده . از همون زمان همش آرزو میکردم یه مورد درست درمون براش پیش بیاد و زود ازدواج کنه خیالم راحت شه . اما نشده .

    زیباکده

    آخي چقدر بد 28گناه داشت بيچاره دلم سوخت 27

    ممنون مينا جان 18

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان