ممنون از فرک و مامان رهام که دعوتم کردن
راستش حدود 1 ماه از آشنایی من و همسرم میگذشت و هنوز رابطمون جدی نبود...من دانشجوی یکی از شهرای شمال بودم و دفاع پایان نامه داشتم و ایشون هم حدود 200 کیلومتری با من فاصله داشتن. و از من خواستن که برای روز دفاعم اجازه بدم که ایشونم بیان و توو جلسه باشن.
خوب منم اجازه ندادم
وسط جلسه دفاع یدفه دیدم یه پسر تنها آخر سالن نشسته و فهمیدم خودشه!
هنگ کردم! بعد از ارائه اومد و بهم تبریک گفت و من همچنان متعجب که چطور تاریخ دفاعمو فهمیده! تبریک گفت و ازشون خواستم که زودتر برگردن چون هنوز جواب مثبت بهشون نداده بودم و نمیخواستم حرف و حدیثی پیش بیاد
بعدها فهمیدم از آموزش دانشکده اطلاعات گرفته بود...