خانه
939K

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۰۰:۵۱   ۱۳۹۵/۴/۲۴
    avatar
    کاربر فعال|646 |259 پست
    سلام علیکم
    وااااای من بازم خیلی وقته نبودممممم
    خیلی درگیر بودم.
    اینقدر صفحات زیاد بودم نرسیدم همه رو بخونم. ولی خیلی ها رو خوندم.
    نمیدونم درست دیدم یا نه ولی فکنم تو این چالش آخر از طرف فرک جون برای سوتی آشپزی دعوت شدم.
    راستش سوتی آشپزی که زیاده مخصوصا اوایلی که آدم شروع می کنه به آشپزی
    من الان مثل بچه ها خاطره خاصی که خیلی خنده دار هم باشه یادم نمیاد. واسه همین اول یه خاطره معمولی سوتی آشپزی می گم و بعدش یه تجربه از دوران بچگیم که هیچ وقت یادم نمیره و واسم خیلی جالبه.
    در مورد سوتی خوب من با خواهرم و چند تا از دوستامون یه مدتی تو یه کارگاهی کارای هنری انجام می دادیم، یه روز من تو کارگاه مونده بودم و بقیه واسه خرید رفته بودن بازار. منم گفتم بزار یه ناهار حاضری سریع درست کنم تا می رسن حتما گرسنه ان.تابستونم بود. خیلی وقت نداشتم واسه همین املت درست کردم. بچه ها که اومدن، دوتاشون ناهار خورده بودن، خواهرمم گفت الان میل ندارم، گرمه، بزار بعدا می خورم. فقط یکیشون که خیلی گرسنه بود نشست و منم با افتخار و ژست مادرانه و فداکارانه ظرف املت رو گذاشتم جلوش. اونم خورد و تقریبا آخراش بود، گفتم خودمم یه لقمه بزنم! خوردم دیدم اخیییییی چقدر شوره! به دوستم گفتم چرا صدات در نمیاد؟! چطوری خوردی اینووووو
    اون بیچاره هم دیگه هیچی نگفت. تازه تشکر هم کرد.
    خلاااااصه در مورد اون تجربه دوران کودکی مربوط به سوتی نمیشه ولی تعریف می کنم
    من بچه که بودم تااااا دوران دبیرستانم به شدت شیطون بودم. از این شیطونایی که اذیت هم می کنن البته
    یه کاری رو خیلی دوس داشتم و اونم این بود که وقتی مامانم از خونه می رفت بیرون به خواهرم که دو سال از من بزرگتره می گفتم ببین بیا معجون اسرار آمیز درست کنیم!
    حالا این معجون چی بووووود؟
    هر چی تو یخچال و دم دستم بود البته مواد خوراکی منظورمه از برنج و آرد و ادویه جات و روغن و پودر های مختلفو میوه و خلاصه هر چی که به دستم می رسید رو تو یه ظرفی با هم مخلوط می کردم. تا به خیال خودم یه معجون اکتشافی درست کنم!
    بعد که تموم می شد خوب قطعا نمی تونستیم بخوریمش، قبل از اومدن مامانم میریختیمش دور
    انگار فقط می خواستم کشف کنم اگه اینا با هم قاطی بشن چی میشه.البته اینم بگم من به شدتتتتت در مورد همه چیز کنجکاو بودم.
    چشمتون روز بد نبینه یه بار مامانم ته این مواد رو تو ظرفشویی و سطل آشغال دید خلاصه که فهمید
    بگذریم که چقدر دعوام کرد. ولی ازون موقع به بعد هر جا می رفت در آشپزخونه رو قفل می کرد البته من اینجا تقریبا 12 یا 13 ساله بودم. قبلا هم مامانم این تصمیم قفل کردن در رو یه بار گرفته بود. وقتی کوچک تر بودم.فکنم 6 ساله مثلا.چون یه بار تقریبا خونه رو نزدیک بود با خواهر برادرم به آتیش بکشیم، لیدرشون هم که من بودم. خدارو شکر به خیر گذشت و آتیش تو همون آشپزخونه مهار شد! ولی ازون به بعد مامانم هر جا می رفت تمام در هارو قفل می کرد و ما باید تو پذیرایی می نشستیم و تلویزیون نگاه می کردیم، فقط در دستشویی باز بود
    ولی یه کم که بزرگتر شدیم دیگه این کارو نکرد. ولی با اون کار درست کردن معجون من بازم پشیمون شد و فهمید من هنوز آدم نشدم
    البته این دفعه فقط در آشپزخونه رو قفل می کرد.
    چقدر حرف زدم.
    الان فرک پشیمون میشه از دعوتش.
    خوب گفتم خیلی وقته نبودم جبران کنم دیگه
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان