خانه
946K

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۱۰:۱۷   ۱۳۹۵/۴/۲۸
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48338 |46689 پست

    منم يه چيز به ذهنم رسيد كه خيلي بعدش خجالت كشيدم

    من چند سال پيش حسابدار يه مجموعه تقريبا بزرگ بودم با 64 همكار آقا يعني من تنها نيروي خانم مجموعه بودم همه هم در يك رده سني بوديم ساختمان محل كارم هم يه از لحاظ ظاهر مثل يه  آپارتمان 4واحدي بود كه طبقه بالا يه واحد مربوط به مديريت بود و يك واحد هم مربوط به بخش مالي و حسابداري و من تنها توي اين واحد بودم و اتاقم هم آخر سالن بود 

    اينا رو گفتم تا يه مقدار عمق ماجرا براتون قابل درك بشه 

    كنار ميزم هميشه يكسري كاغذ بود كه به عنوان كاغذ باطله روي چيده شده بود  

    و من براي بعضي از گزارش ها ازين كاغذا استفاده ميكردم 

    يك روز كه مشغول گزارش گيري بودم خم شدم تا كاغذ بردارم كه چشمتون روز بد نبينه به دسته كاغذي كه بر داشتم يه مارمولك آويزون بود  من ديگه متوجه نشدم كاغذ ها رو پرت كردم و  چنان جيغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغي زدم كه همكارم از طبقه پايين با چنان سرعتي خودشو رسيوند تو اتاق 

    من كه ترسيده بودم و بخاطر پريدن به عقب كمرم هم به صندلي خورده بود و كلي دردم گرفته بود زبونم بند اومده بود و فقط گريه ميكردم هر چي اين بيچاره ميپرسيد فقط بگيد چي شده من از خجالت سرم رو بالا نيوردم و فقط گريه كردم 

    بعد گفتم:23 مارمولك

    نفس عميقي كشيد و گفت : 24همين

    بعدشم يكي يكي همكارا اومدن تازه مستخدممون برام اب قند هم آورده بود  من كه داشتم از خجالت آب ميشدم با همون حالت گريه گفتم من ديگه توي اين اتاق كار نمي كنم و تا مدتها وسايلم رو به يه اتاق ديگه منتقل كردن  ولي بخاطر اينكه بايگاني اسنادم توي اون اتاق بود باز رضايت دادم و برگشتم به اتاقم 9

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان