بهزاد لابی :
آهو :
دوستانِ عزیز . من کسی رو دعوت نکردم تا بهتون حق انتخاب بدم هر کی دلش میخواد میتونه در وصفِ من شعر بگه

از گذشته تا امروز
در تلاش برای بهبود بود
تو که امدی، همه پر کشیدند(چرا؟! الله اعلم!)
ردایی دوختی. از چوب
منبت ها ساختی و طرحی زدی و جان دادی. از چرم
بافتی و دوختی کیفت را تا جهان را در آن بگذاری و بری و فراموش کنی آن نوع بد بودن را در انتهای جاده پیچ در پیچ که نباشد آن را پایانی جز کوچه ای شاید بن بست. چه شیرین
شیرینی هات دیدنی که نه اما خوش طعم بود(
) چه میتوان گفت این همه را آنگاه که جای خالیش را دبه کرده است و قبول ندارد! اصلا چه فایده؟
با الگو! آه این را بگذار پیش از اولین نقطه که جا مانده است و پیاده. امان از سرخط های بی موقع.
خوب اینم شعر نو، خواستم تو هر سبکی چیز کرده باشم 

میگم یه وقت استعدادات حروم نشن؟ زحمت کشیدی سلطان من توقع نداشتم انقد به مغزت فشار بیاری یه وقت خدایی نکرده چیز میشی ها 
ولی خوب بود ممنون فقط سعی کن از این به بعد کمتر ترشی بخوری 