خانه
عضویت
ورود
صفحه اصلی
تبادل نظر
تالار اصلی
مدیریت تالار
قوانین و مقررات تالارهای گفتگو
نقطه نظرها، پيشنهادات و سوالات
راهنمای تالار
تبادل نظر آزاد
عمومی
گــــــــــوناگون
جشن، مهمانی ها و ملزومات
فروشگاه
محله گردی در تهران
مناسبت ها
وبلاگ
تعطیلات گردی و وقت گذرانی
زیبایی و سلامت
پوست و مو
زیبایی
آرایش
پزشکی
تغذیه
تناسب اندام
سبک زندگی
سبک زندگی
تناسب و زیبایی
مد و لباس
خانه و دکوراسیون
موفقیت و شادکامی
آشپزی و شیرینی پزی
انواع غذا
دسر و نوشیدنی
همه چیز در مورد عروسی و نامزدی
عمل زیبایی
زیبایی روح
برندها
خانواده
ازدواج
همسرداری
بارداری و زایمان
فرزندان
روانشناسی
زناشویی
ورزش
اخبار ورزش بانوان
چهره ها و قهرمانان ورزش بانوان
رشته های ورزشی
باشگاه های ورزشی
فدراسیونها، هیات ها و انجمنها
ورزش های محلی
ورزش کودکان و نوجوانان
سایر
فرهنگ و هنر
نمایشگاه و گالری
سینما ، تئاتر و تلویزیون
هنر
موسیقی
کتاب و مجله
سرگرمی
عکس روز
فال و شخصیت شناسی
اخبار روزانه
بازی
تکنولوژی های روز
مقالات
گروه مقالات
سلامت
پوست و مو
زیبایی
آرایش
اخبار پزشکی
ورزش
تغذیه
تناسب اندام
جراحیهای زیبایی
خانواده
ازدواج
همسرداری
بارداری و زایمان
فرزندان
روانشناسی
زناشویی
سرگرمی
فال روزانه و هفتگی
عمومی
سفر و گردشگری
تکنولوژی های روز
سبک زندگی
تناسب و زیبایی
مد و لباس
خانه و دکوراسیون
موفقیت و شادکامی
آشپزی و شیرینی پزی
نوشیدنی
عروس
فرهنگ و هنر
سینما، تئاتر و تلویزیون
هنر
موسیقی
برندهای زیبا
تماس با ما
تالار گفتگو
مقالات
کاربر
ثبت نام
مرا به خاطر بسپار
کلمه عبورم را فراموش کرده ام!
زیباکده
سرگرمی
بازی
946K
من شما را به چالش دعوت میکنم!
جدیدترین مطالب این تاپیک (کلیک کنید)
۱۷:۵۵ ۱۳۹۵/۱۱/۱۶
مهرنوش
پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆
|
10427
|
5772 پست
ASEMAN :
با اجازه منم یکی از جدید ترین سوتی هام رو تعریف کنم :
هفته پیش برامون کلاس ضمن خدمت گذاشته بودن که از هم از مدرسه دور بود هم از خونه، من باید آراد رو میبردم مهد که نزدیک مدرسه اس و بعد میرفتم کلاس و دوباره برمیگشتم مدرسه که آراد رو بردارم.
از اونجا که صبح شنبه ها همیشه خسته هستیم خواب موندیم و آراد هم اصلا برای حاضر شدن همکاری نمیکرد، خلاصه همسر جان که دید من عصبی و مضطرب هستم گفتند که من شما رو میرسونم مدرسه و مهد بعد هم کلاس بعد میرم سرکار، چون میدونست من با اون حالم سالم نمیرسم.
خلاصه رفتیم مهد آراد رو گذاشتیم بعد رفتیم مدرسه که من یه کار کوچیک داشتم انجام بدم بعد بریم کلاس.
از مدرسه که اومدم بیرون سوار ماشین شدم و شروع کردم به غر غر کردن پشت سر مدیر و توی آینه هم داشتم مقنعه ام رو درست میکردم که متوجه شدم همسرم حرکت نمیکنه، با عصبانیت گفتم چراااا حرکت نمیکنی مگه نمیبینی دیرم شده..... همین جور که داشتم اینا رو میگفتم رو کردم به سمت همسرم که دیدم...... یه آقا پشت فرمون نشسته و زل زده به من 😨😨😨
خلاصه هر دو زبونمون بند اومده بود، تا اومدم بگم شما اینجا چکار میکنید، دیدم همسرم توی ماشین جلویی نشسته، بدون اینکه حرفی بزنم از ماشین آقاهه پیاده شدم و ایشون هم با نگاهش منو بدرقه کرد و مطمئناً توی دلش میگفته عججججججب 😄😄😄
این مسئله برای یکی از اقوام نزدیک ما هم دقیقا پیش اومده :))
لینک مستقیم
گزارش تخلف
4 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت
ثبت نام
کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛
(Log In)
کنید.
موضوع قبل
زیربخش
بازی
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
×
ویرایش پست پیشرفته
تبلیغات