چالش جالبتری شد...
خب خوبیش اینه ک دلبستگی عاطفی وجود نداره چون این واسه من خیلی مهمه... اما هدف مهم... خب اونم من فرض میکنم ک ی کار خیلی فوقالعاده تو یجای بسیار پیشرفته ست خلاصه ینی امکانات عالیتر برای زندگی داشتن ولی بدون دلبستگیو روابط عاطفی...
تا اینجای قضیه خیلی واسم خوشایند نیستش چون اصولا زندگی بدون عشقو روابط عاطفی برام دلچسب نیست حتی در بهترین شرایط وامکانات مالی.
اما این وسط یکی میدزدم... همه چیز بستگی ب اون مدتی داره ک با اون طرف دارم زندگی میکنم تو اون شرایط و از قصد و نیتش هم بیخبرم... اگه تو اون مدت منم عاشقش بشمو دوسش داشته باشم ازین کار فوق رمانتیکش خیلیم خیلیم لذت میبرمو اولش یکم ناز میکنمو قهر میکنمو ولی بعد دیگه دوتایی لذت زندگی عاشقانه در یک جزیره ناشناخته رو میبریم بعدم تلاش میکنیم ک بر گردیم ب تمدن و اون زندگیه رو در اجتماع ادامه میدم... اینظوری ی خاطره هیجان انگیز واسه بقیه هم دارم تعریف کنم...
امااااا
اگه تو اون مدت ازش خوشم نیادو حرصم بگیره یخاطر بازی که باهام شد بازم اولش قهرو لجو دعواست و بعد تصمیم میگیرم قانعش کنم برم گردونه... اگه راضی نشد واسه ی مدت نقش ی آدم عاااشق دلباخته رو براش بازی میکنم و خرش میکنم تا باورم کنه و بعد تلاش میکنیم ک برگردیم... وقتی راضی شد برگردیم میرم پیش پلیس و کل جریانو براشون تعریف میکنم.