بهزاد لابی :
کی گفته تو اون جزیره به آرامش میرسیم. من 2 سال تو اون جزیره باشم به غلط کردن میفتم نه به آرامش
این مسئله وجود داره که ما خیلی از وقتمون رو صرف تلاش برای به دست آوردن چیزهایی میکنیم که واقعا بهش احتیاجی نداشتیم. خیلی موافقم. دچار روزمرگی میشیم، دچار مقایسه و حرص خوردن و ... میشیم اما این همه ش نیست. یعنی اگه انسانهای زیاد نبودن و کلا تو هر کشوری 2 تا آدم بود فکر میکنی خوشحال و خوشبخت میشدن؟ معلومه نه. سعی میکردن 2 تا رو بکنن 10 تا، 10 تا رو بکنن 1000 تا و ...
فکر میکنی تو جامعه ای که فقط کالسکه هست و هیچکس ماشین نداره، یه کارل بنز خل و چلی پیدا نمیشه که ماشین رو اختراع کنه؟ این یه بخشی از روند هست و نبودن طبقات اجتماعی باعث آرامش ابدی نمیشه. نمیگم من هم مث آقای بنز سرامد یه چیزی میخوام بشم اما همین اتفاقا بودنها منو بالانس میکنه. اما دلم میخواد بالانسش بهتر باشه نه از اون طرف بوم بیفتم. دوست دارم خیلی چیزا رو تجربه کنم اما توی یه جزیره نمیشه.
اون که نه بلاخره تسلیم میشم اما تسلیم شدن که معنی خوبی نمیده. حتی اگه منو بندازن تو یه سلول 6 متری و مث اسرای جنگی 17 سال منو با یه همبندی که خیلی ازش بدم میاد نگه دارن شاید بلاخره تسلیم بشم دوست بشیم چه کاریه اما نمیشه گفت وای چه خوب.
این بخشی از نظرات منه البته.
موافقم حرفهات درسته فقط من اینجوری به مسائل نگاه نمیکنم
من ساده گیر ترم
به هرحال همچنان از دیدن تفاوت بین دیدگاه ها کف میکنم و این فهمیدین این تفاوت ها مهمترین هدف من از این چالش بود