مهرنوش :
این بود شناخت من از مونا جون ، من فرار کنم
مهرنوش جون یک دکتر فقیر و مستمند، بی دست و پا و حرف گوش کن. اصلا دوست نداره رئیس باشه و دلش میخواد همه بهش بگن چیکار بکنه چیکار نکنه. اصلا روحیه رقابت نداره و از اینکه توی یه کاری بهترین باشه متنفره. از هیجان بیزاره و دوست داره یک زندگی روتین و بدون بالا پایین داشته باشه. یه دختر خیلی تیتیش مامانی هستش که بوی کله پاچه بهش بخوره از حال میره. خیلی بی سواده و اصلا به اخبار و دانش و سیاست علاقه مند نیست. روحیه کاملا متداولی داره و عاشق سوزان روشن و شماعی زاده هست و از این موسیقیای چرت و پرت که باید به معنی شعرهاش فکر کنی گوش نمی کنه. از داستان نوشتن و خوندن به شدت بدش میاد و هیچ استعدادی توی نوشتن نداره.