خانه
938K

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۱۱:۴۶   ۱۳۹۶/۱۱/۲۳
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
    خوب من بازم اولین نفر شرکت میکنم، اما چون خیلی چالش انتخاب کردم این روزا، نفر بعد از من چالش هفته بعد رو مشخص کنه.

    یاد شعر کودکانه شهیار قنبری افتادم ... (بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی ...)

    من یه دوره ای خیلی این داستان بو برام پررنگ تر بود. هنوزم خیلی پیش میاد اما خوب مثل داستان برگ ترب تو که بقیه شاید نفهمن برگ ترب میگه این همه کار میکنه اونا هم اینطورین.
    دو تا الان یادم میاد، یکی یه ادکلن که دبیرستانی بودم کادو گرفتم(شاید اولین ادکلن درست حسابیم بود) هنوزم ته ش رو نگه داشتم و وقتی بعد از حدود 20 سال یهو پیش میاد(نه همه ش شاید 3، 4 سال یک بار) میبینمش و بوش میکنم منو میبره به اون دوران شیرین و دوستا و انرژی تموم نشدنی و زمان که عملا واستاده بود یا خیلی کند پیش میرفت و کلی وقت داشتیم.

    یکیشم برمیگرده به حدود سال 81 که من یه دوست خیلی خیلی صمیمی داشتم که یه دوره 4 ساله ای تنها زندگی میکرد، دو سه سال از من بزرگتر بود و از یه شهر دیگه اومده بود که سینما بخونه. بعد ما خلاصه با هم یه جا دوست شدیم و خیلی صمیمی و من خیلی میرفتم پیشش. اونم عادت داشت تمام این 4 سال که ما خیلی همو میدیدیم و تهران بود، یه مایع دستشویی رو با یه رایحه خاص همیشه میخرید. حتی الان درست یادم نیست اسم اون رایحه چی بود. فکر کنم لیمو بود. فقط اگه به مشامم بخوره میفهمم همونه و باز منو میبره به اون 4 سالی که خیلی خوش گذشت.
    یه خاطره خیلی جالب که باهاش دارم اینه که بین سالهای 81 تا 83، چندتا برف سهمگین اومد. تو یکی از اونها که میگفتن تو 40 سال تهران بی سابقه بوده(مثلا من خودم صحنه ای رو دیدم بالاهای ولنجک که مردم با دست یا چوب لباسی یا ... میزدن به برف ها که ماشینشون رو که کنار کوچه پارک کرده بودن و کامل پوشیده شده بود از برف پیدا کنن!) تو یه همچین روزی ما ساعت 12 شب تصمیم گرفتیم بریم قدم بزنیم بام تهران تا ایستگاه اول!
    طبیعتا حتی یک نفر هم نبود و تمام مسیر پوشیده شده بود از برف دست نخورده و رفتیم و 3 مثلا رسیدیم بالا و توی اون هوا نیم ساعت روی برف ها دراز خوابیدیم و کمی حرف زدیم و بعد برگشتیم پایین شاید 5 صبح شده بود. این بر دست نخورده و چند کیلومتر پیاده روی توی تنهایی مطلق هم خیلی جالب بود. الان با زور الانم فقط بهش فکر کنم، 3 روز بعدش باید بخوابم

    این بود انشای طولانی من!
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان