۱۸:۵۴ ۱۳۹۷/۸/۲۰
نوشان و دایموند بلاخره به سمت دیگر تونل رسیدن و با بدن بی جان دلداده روبرو شدن. دایموند با سرعت خودش رو به بالای سر دلداده رسوند و با خوشحالی فریاد زد که زنده ست. بعد تا جایی که میتوانست صورت خودش و دلداده را تمیز کرد و مشغول دادن ماساژ قلبی و تنفس مصنوعی شد. نوشان در حالی که ناامید شده بود اسلحه اش را روی زمین انداخت و سر و موهایش را که از آنها فاضلاب میچکید را بین دستانش گرفته بود. اما وقتی که دایموند هم داشت ناامید میشد، دلداده با سرفه شدیدی که حجم زیادی از آب را به بیرون پرتاب کرد به حال آمد. دایموند در حالی که صورتش را پاک میکرد با خوشحالی او را بغل کرد و گفت : دیگه هیچوقت تنهات نمیذارم. استراحت کن، زود نفست رو تازه کن که باید بریم.
دلداده گفت : نه نه، من نمیتونم، من از آب میترسم، ده ثانیه نشد که نفسم بند اومد و توی اون فاضلاب کلی آب خوردم. اگه جلوتر برم، حتی شانس برگشت هم ندارم و میمیرم. شما برید، من همین سمت تونل راهی پیدا میکنم.
دایموند گفت : گفتم که دیگه تنهات نمیذارم، ما هم میایم ...
آن سمت تونل در حالی که به دنبال زن غریبه میرفتند تا راهی برای خروج و پیدا کردن مهمات پیدا کنند، طولی نکشید که مهرنوش خودش را به بهزاد رساند و چیزی آهسته به او گفت. دو دقیقه بعد بهزاد سرش را به نشانه تایید تکان داد و به همه علامت داد بایستاند و به زن غریبه با فریادی تحکم آمیز گفت : بخواب رو زمین!
زن اما امتناع کرد و بهزاد ماشه را کشید ...