خانه
940K

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۱۱:۱۰   ۱۳۹۷/۸/۲۲
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    داستان زیرو ادامه بدید:
    بهزاد با شنیدن صدا به خودش لرزید انفجار خیلی نزدیک بود کمی خاک از سقف تونل فرو ریخت. آذر و مهرنوش جلوتر بودند با شنیدن صدای انفجار همه نشسته بودند. بهزاد گفت: بلند شید باید حرکت کنیم تا قبل از اینکه اینجا زنده به گور شیم برسیم بیرون شهر
    همه حرکت کردند فرشته با چراغ قوه و اسلحه آخر از همه حرکت میکرد و از پشت مراقب اوضاع بود. بقیه بچه ها هم در میان گروه بودند. آذر گفت: این جنگ کی میخواد تموم بشه؟
    مهرنوش گفت: هیچ وقت
    آنها نزدیک یکی از مسیرهای فاضلاب منفجر شده بودند و صدای شلیک های پیاپی گلوله ها را می شنیدند
    صدای انفجار دیگری آمد و دیوار کناری تونل فروریخت. بهزاد به آن سوی دیوار فروریخته نگریست و زبانش بند آمد....

    و اداااااادمه داستان:

    فرزانه رو به بهزاد کرد و گفت : چی شده چرا حرف نمی زنی دِ اخه یه چیزی بگو
    بهزاد که بالای دیوار بود پرید پایین و گفت: خودتون بیاید ببینید وبه جلو اشاره کرد.. 
    فاضلابی که تر کیده بود راه مجرای تونل 
    رو سخت مسدود کرده بود طوریکه اگه می خواستند از آن مجرا رد شوند باید سرشون را تا زیر لجن و کثافت فرو می بردند.
    نوشان گفت : حالا چی کار کنیم؟ 
    بهزاد گفت: چاره ای نیست باید این راهو 
    تحمل کنیم. همه سراتونو خم کنید پشت هم رد شیم.
    از اون عقب فرشته داد زد اَه چه بوی گندی میاد اون جلو چه خبره؟
    بهزاد گفت: هیس ... داد نزن ، فاضلابه
    به ناچار افراد گروه بعد از مکثی که جلوی راه مسدود شده داشتند ، مجبور شدند بینی هاشونو بگیرن وبا یک دم عمیق برند زیر آب، البته آب که نه لجن زار!
    بعد از ۲ دقیقه همه اونطرف تونل بودند به غیر از......

    من ادامه میدم:
    بعد از ۲ دقیقه همه اونطرف تونل بودند به غیر از زهرا(دلداده)، بهزاد که انگار به طور ناخواسته رهبری گروه ره به عهده گرفته بود گفت: بهتون گفتم پشت سر هم حرکت کنید و هر کسی حواسش به نفر جلو و پشت سرش باشه. دلداده پشت سر کی بود؟ فرزانه گفت: من...دلداده نفر آخر بود تا قبل از اینکه وارد فاضلاب بشیم پشت سرم وایستاده بود. نوشان یک قدم جلو اومد و گفت: حالا وقت بحث کردن نیست. من برمی گردم و پیداش می کنم و بعد خودمونو به شما می رسونیم. نوشان رو به بهزاد کرد و گفت: از کدوم طرفی میرید؟ 
    بهزاد: کانال فاضلاب امنه در امتداد کانال میریم. زود پیداش کن و برگرد. در صدای بهزاد می شد نگرانی را حس کرد
    فرشته در حالیکه گلنگدن اسلحه اش را می کشید به سمت نوشان رفت و گفت : منم باهات میام...
    نوشان و فرشته دوباره از آب پر از لجن رد شدند، فرشته چراغ قوه اش را در تاریکی کانال به چپ و راست حرکت میداد تا شاید اثری از دلداده ببیند.
    در آنسو بهزاد، مهرنوش، آذر و فرزانه در امتداد کانال فاضلاب به سمت مقصدی نامعلوم به راه افتادند تا اینکه صدایی آنها را از رفتن بازداشت. صدای یک زن بود، با لهجه ای عجیب و غریب طلب کمک می کرد. در میان حرفهایش یک جمله را مدام تکرار می کرد: من قصد کشتن آدمها رو ندارم....

    از زبان راوی...
    جنگ در شهر برای چهارمین روز ادامه دارد.تلفات سنگین وارد شده و دشمنان شهر را در کنترل گرفته اند .اجساد در روی زمین افتاده اند، دشمنان در خانه های مردم مستقر شده اند.انها از سه طرف وارد شهر شده اند و شهر را تصرف کرده اند انها بعضی خانها را آتش زده اند .بعضی از مردم از شهر خود فرار کرده اند و فقط چند نفر باقی مانده اند ،و در جنگ گیر کرده اند .بچه ها دیگر مواد غذایی ندارند و احساس ضعف میکنند آنها باید برای نجات خودشان از شهر خارج شوند واز روی تپه ها بگذرند تا به جای امن برسند .بچه ها دلداده رو گم کرده اند و دو نفر به دنبال دلداده رفته اند ...
    ناگهان با صدای ناله یک زن بیگانه همه سرجایشان می ایستن .بهزاد اشاره میکند که به دیوار تکیه بدهند ،عرق از سر و صورتشان میریزد راحت ترس را در صورتشان میتوان دید وفقط صدای قلبشان هست که میتوان شنید نفسهایشان را حبس کرده اند .
    مهنوش:انگار صدای یه زنه گوش کنید میگوید که قصد کشتن کسی را ندارد.
    بهزاد و مهرنوش آهسته جلو میروند و بهزاد اسلحه را به طرف زن میگیرد .زن به این دو نگاه میکند و با لحجه و ترس میگوید که من نمیخواستم بکشمشون از ترس جونم این کار رو کردم .
    مهرنوش: تو کیستی 
    او میگویدکه ساکن یکی از شهر های اطراف بوده وچند سالی هست که با یکی از کسانی که در حال جنگیدن با ما هست ازدواج کرده و برای نجات خودش مجبور شده همسر و دو نفر از دشمنان را بکشد .
    او ناله میکند و اشک میریزد و میگوید که با کسی کاری ندارد .میگوید اگر بهش رحم کنند و او را نکشند راهنمایشان میکند و بچه ها را از تونل خارج میکند .
    بهزاد میگوید که انرا بگردید وقتی که فرزانه و آذر به طرف زن می روند میفهمند که دستش تیر خورده و زخمی شده ،پایین لباس زن را پاره میکنند و دستش را با پارچه میبندند تا از خونریزی جلوگیری کند 
    بهزاد اسلحه رو روی سر زن میگذارد وبا فریاد و تهدید میگوید : ما مهمات نداریم بچه ها اسلحه ندارن باید به ما ارپی جی کلت و تیر بار برسونی وای به حالت اگه بخوای ما رو بپیچونی .....
    و اما نوشان و فرشته .....

    ادامه داستان:

    نوشان و دایموند بلاخره به سمت دیگر تونل رسیدن و با بدن بی جان دلداده روبرو شدن. دایموند با سرعت خودش رو به بالای سر دلداده رسوند و با خوشحالی فریاد زد که زنده ست. بعد تا جایی که میتوانست صورت خودش و دلداده را تمیز کرد و مشغول دادن ماساژ قلبی و تنفس مصنوعی شد. نوشان در حالی که ناامید شده بود اسلحه اش را روی زمین انداخت و سر و موهایش را که از آنها فاضلاب میچکید را بین دستانش گرفته بود. اما وقتی که دایموند هم داشت ناامید میشد، دلداده با سرفه شدیدی که حجم زیادی از آب را به بیرون پرتاب کرد به حال آمد. دایموند در حالی که صورتش را پاک میکرد با خوشحالی او را بغل کرد و گفت : دیگه هیچوقت تنهات نمیذارم. استراحت کن، زود نفست رو تازه کن که باید بریم.
    دلداده گفت : نه نه، من نمیتونم، من از آب میترسم، ده ثانیه نشد که نفسم بند اومد و توی اون فاضلاب کلی آب خوردم. اگه جلوتر برم، حتی شانس برگشت هم ندارم و میمیرم. شما برید، من همین سمت تونل راهی پیدا میکنم.
    دایموند گفت : گفتم که دیگه تنهات نمیذارم، ما هم میایم ...

    آن سمت تونل در حالی که به دنبال زن غریبه میرفتند تا راهی برای خروج و پیدا کردن مهمات پیدا کنند، طولی نکشید که مهرنوش خودش را به بهزاد رساند و چیزی آهسته به او گفت. دو دقیقه بعد بهزاد سرش را به نشانه تایید تکان داد و به همه علامت داد بایستاند و به زن غریبه با فریادی تحکم آمیز گفت : بخواب رو زمین!
    زن اما امتناع کرد و بهزاد ماشه را کشید ...

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان