خانه
955K

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۲۰:۴۸   ۱۳۹۷/۱۱/۱۲
    avatar
    کاربر فعال|1600 |833 پست
    زیباکده
    Dimound  : 
    شوخی میکنم زیاد جدی نگیر
    زیباکده

    نه بابا این حرفاچیه؟

    یعنی اونقد لحنم جدی بود که فک کردی ناراحت شدم

    نه بابا راحت باش من به سنگ پا قزوین گفتم زکی ناراحت نشو من گاهی وقتا میزنم جاده خاکی پرتو پلاهایی میگم که خودم سردر نمیارم

    درمورد چالشم واقعا نمیتونم نظر بدم چون به نظرم یا باید تجربش کرده باشم یا حداقلش این باشه که دیده باشمش که نه تجربه کردم نه عشق واقعی دیدم ولی اگه دوست داشتن باشه تا فردا صب حرف میزنم

    ولی باهمه اینا تصوراتمو میگم به نظرم عشق با دوست داشتن خیلی فرق داره خیلی وقتا عشق آدمو به بیراهه میکشونه ونابودت میکنه یا ویرونت

    عشق یعنی یکی باشه که باهمه برات توی این دنیا فرق کنه بدیاش ونبینی وفقط اونو مثل یه بت پرستش کنی وای از اون موقعی که این بت برات میشکنه

    عشق ینی یه عالمه برنامه ریزی کردن تا دودیقه بیشتر طرفودیدن

    عشق یعنی تغیرای ناخودآگاه توی ظاهر وباطنو رفتارو اخلاقت

    عشق یعنی گذشت وابرازو یاد گرفتن وهم قدم شدن توی یه راهی که معلوم نیست تهش به کجامیرسه بایه همراه صد برابر نامعلوم تر باصدتا علامت سوال یه جاده بایه عالمه پستی بلندی وچاله چوله

    عشق یعنی در یک لحظه تبدیل به ادمی بشی که نمیشناسی میتونی حتی خطرناک ترین ادم روزمین بشی بیشتر از عشق مادر به فرزندم داریم مگه ؟ مثلا اگه خدای نکرده یازبونم لال یه آدم روانی بخواد یه بچه روجلو مادرش اذیت کنه  اون مادر در یک لحظه عوض میشه 0نمیدونم منظورم رسید یانه؟ ولی همین یه مثال اومد توذهنم)

    عشق باخودش نگرانی واظطراب وضربانای ناهماهنگ میاره ولی خوب باهمه اینا یه یارم تحویلت میده دیگه

    یکی از دبیرامون که برامون حرف میزد میگفت عشق از اسم یه گیاه گرفته شده حالا اسم اون گیاه چیه عشقه کاراین گیاهم اینه که مثل پیچک دور یه گیاه دیگه میپیچه وتا بالا میره بعد که هم قد گیاه شد نور خورشیدو ازش دریغ میکنه بعدم نمیزاره بهش از طریق ریشه هاش غذابرسه در آخرم انقدر حلقشو تنگ میکنه تا گیاه نابود بشه

    ولی باهمه اینا اگه تونستی سربلند بیای بیرون اونوخ ...

    هیچی  دیگه طرف مال تو میشه دیگه ...

    والا...

    چقد حرف زدم15

    برای مثالم

    ! اون زنو شوهریکه توماه عسل آوردن که خانومه تصادف کرده بودو ویلچر نشین شده بود بعد شوهرش هی از ش خاستگاری میکرد قبول نمیکرد و....بعد باهم خیلی خوشبخت بودن یا اون زوجه که دوتاشون سرطان داشتن

    یا شاداب ودانیار تو رمان اسطوره ویلدا ومعین تو رمان این مرد امشب میمیرد البته خدایی پسره عاشقش بوداااااااااا من بودم با خریتایی که دختره کرده بود ولش میکردم بره بمیره

    ویرایش شده توسط دلداده در تاریخ ۱۲/۱۱/۱۳۹۷   ۲۲:۱۹
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان