بهزاد لابی :
آهو :
ای بابا بعد از چند وقت خواستم تو چالش شرکت کنم ها . بهزاد اینم چالش بود انتخاب کردی؟ من که هیچ گل و گیاهی ندارم خیلی سال پیش یه کاکتوس خریدم که بعد از چند وقت دیدم از تو خالی شده فقط یه پوسته ی روش مونده بود چند جا سوال کردم گفتن زیادی بهش آب دادی

خلاصه بعد از اون شکست دیگه گل و گیاه نخریدم


زکی! دختر هنرمند زیباکده رو باش، مثلا باید روحت لطیف باشه بعد یدونه گیاهم نداری؟
بعد براشم سوال پیش میاد که چرا ... 
نمیدونم چرا اکثر خانما عشق اینو دارن که اینقدر به گیاه آب بدن که بمیره! بابا بسشه هفته ای یه لیوان بخدا!
ولی باید شرکت کنی دیگه، چالش قبله عالمه. زانو بزن و طلب بخشش کن تا فعلا بذارم بری از توی محلی، جایی عکس بگیری و ازت قبول کنم، تا بعد قبل از پایان بهمن یه گلدون حداقل برای خودت بخری.

واقعا چرا؟
بعد از اینکه اون کاکتوس به رحمتِ خدا رفت فهمیدم که خواهرم فکر میکرده من بهش آب نمیدم بهش آب میداده منم بی خبر از اینکه خواهرم بهش اب میده بازم بهش آب میدادم 
حالا بذار ولنتاین نزدیکه شاید یکی از هزاران هزار نفری که عاشقم شدن و من محلشون نمیذارم بهم یه گلدونی چیزی هدیه داد منم که روحیم لطیفه نمیتونم دست رد به سینه ی یه عاشق دلخسته بزنم و ناامیدش کنم یوقت بره خودشو بکشه من عذاب وجدان میگیرم خلاصه مجبور میشم قبول کنمو عکسشو برات بذارم تا از حسادت دق کنی .