۲۳:۴۷ ۱۳۹۸/۲/۲۴
diba39یک ستاره ⋆|2520 |1313 پست
یه بچه کبوتر داشتیم که تو خیابون افتاده بوده داشته میمرده مامانم میارتش خونه با دست بهش غذا میداده اسمشم گذاشته بوده طوقی، منم کوچیک بودم بمن میگفته نازش کن طوقیم همش پیش من بوده انگار با من بزرگ شده بوده خلاصه هم من هم طوقی بهم عادت کرده بودیم و وابسته شده بودیم طوقیم همش رو سرشونه من بوده .تا اینجاشو من اصلا یادم نمیاد ،
چون خیلی کوچولو بودم.حالا یادم نیست ۳ سالم بوده یا کمتر یه سه چرخه داشتم رنگش ابی بود یه سبد روش بود هر روز طوقی سر سفره میومد چایی، نونی که من خورد میکردم و گندمشو میخورد میرفت تو سبد چرخم میشست تا من برم ببرمش تو پیاده رو خیابون بگردونمش منم یه مسیری میرفتم دوباره برمیگشتم .حتی بلد نبودم پا بزنم با سه چرخم ،وایمیسدم راه میرفتم 😀