۱۵:۲۵ ۱۳۹۸/۳/۲۸
diba39یک ستاره ⋆|2520 |1313 پست
در راه رفتن به سمت شرکت هستم .چند روزی ست پیشنهادی که بهم داده شده فکرم را مشغول کرده .با یه امضا همه چی عوض میشه زندگیم تغییر میکنه ، با خودم تکرار میکنم که نباید قبول کنم ولی ...ولی یه چیزی تو ذهنم قلقلکم میده که امضاش کن
نمیدونم کی به شرکت رسیدم که خودم رو تو اتاقم میبینم و به خودم می ایم ، در را میبندم و بطرف میزمیروم و کیفم را روی میز میزارم .که در اتاق باز وبسته میشود فکر میکنم همکارم هست باهاش شروع ب حرف زدن میکنم ، جوابی نمیشنوم بر میگردم وکسی را میبینم که شبیه خودم هست .
خدای من همیشه فکر میکردم اگه یکی که مثل خودم باشه رو ببینم چه کار میکنم چی میگم ولی اون لحظه شوکه شدم ...
بطرفم قدم برمیداره و نزدیکم میشه همانطور که در حال نزدیک شدن هست زیر لب میگوید که قبولش کن قراردادو امضا کن ،تو میتونی بزار زندگیت تغییر کنه .
من فقط نگاهش میکنم صورتش رو نزدیک صورتم میاورد و به چشمانم نگاه میکند ،چشماش ...چشماش یه برقی میزنه شیطنت از چشماش میباره با چشماش لبخند بهم میزنه .نمیدونم چرا ،ولی خوشم میاد .
دوباره میگوید امضا کن که به خودم میایم و میگویم تو کی هستی از کجا میدونی ؟؟؟!!!
چند تار مویم را که روی صورتم افتاده کنار میزدند و درگوشم میگوید : ابلیسم
با صدای زنگ گوشیم از خواب میپرم ....
به آیینه نگاه میکنم و صورت خیس از عرقم را آب میزنم .
تصمیمم را میگیرم و بسمت شرکت میروم .....