بهزاد لابی :
خوب خیر مقدم میگم به قبله عالم(که خودم باشم)، چالش این دوره اینکه تصور کنید که سوار هواپیما هستید و خلبان میگه که موتورهای هواپیما از کار افتاده، لطفا سر جاتون بشینید و کمربند ها رو ببندید، میخوایم تلاش کنیم که روی کویر فرود بیایم، قطعا تکون های شدیدی خواهیم داشت و ممکنه کل هواپیما آتیش بگیره و نابود بشه. اما در بهترین حالت، بدنه هواپیما چند تکه خواهد شد و برای اینکه از هواپیما پرتاب نشید، لازمه که کمربند رو محکم ببندید. منتظر گزارش بعدی باشید.
تا لحظه مرگ احتمالی یا نجات معجزه آسا رو تعریف کنید که چیکارا میکنید.
وای چه دردی دارم چرا بدنم درد میکنه .چشمهایم را باز میکنم خدایا من کجا هستم چه اتفاقی افتاده .بزور از جایم بلند میشوم و به اطرافم نگاه میکنم چشمهایم سیاهی میرود و تعادل ایستادن ندارم سرم گیج میرود . خدایا چ بروزمون اومده
با کش کش صدای پای کسی برمیگردم که میبینم بهم نزدیک میشه و میگه حالت خوبه ؟؟؟
فلش بک...
بی توجه به حرفای که داره زده میشه به بیرون نگاه میکنم با به یاد اوردن مهمونی شب قبل که همه خانواده ام را دعوت کرده بودم میافتم و ناخدا لبخندی به روی لبهام مینشیند ، چقدر حرف زدیم و خندیدم.کاشکی میتونستم موضوعی که بخاطرش مهمونی گرفته بودم را بهشون بگم ولی نشد حالا وقتی برگشتم یه مهمونی کوچیک میگیرم و حتمن بهشون میگم ....که ناگهان با تکانهای شدید هواپیما و همزمان با صدای جیغ و داد بقیه از فکر بیرون اومدم ..
درست وقتی که هواپیما در حال سقوط بود تمام صحنهای زندگیم مثل یه فیلم با سرعت زیاد از جلوی چشمام رد شدن در همون لحطه که مرگ رو جلوی چشمای خودم میدیدم یاد کارای افتادم که انجامش ندادم و خیلی دیر شده دیگه فرصتی ندارم
بعداز چند ضربه محکم که به زمین برخورد میکنه چشمهام سیاهی رفت و دیگه ......
