بهزاد لابی :
نوشان :
سلام یه ایده ای به ذهنم رسیده بگم نظرتونو بگید البته ایده اش تکراریه ولی میشه با داستانهای پیش بینی نشده از خلاقیتمون بهره برداری کنیم
یه خانواده مجبور میشن به دلایلی به یه روستای دورافتاده مهاجرت کنن اما تو اون روستا اتفاقات عجیبی براشون میوفته...
حالا روی تعداد اعضا خانواده دلایل سفر میتونیم توافق کنیم
خوب این سبک من نیست اما شما فعلا 2 - 1 جلو هستید. اگه تا جمعه مهرنوش و فرک نیومدن همینو مینویسیم.
البته من بچه بودم عاشق کارتون دکتر ارنست بودم. الان اتفاقاتی که برای این خانواده میفته از همون جنسه یا از جنس یه کم افسانه ای یا پلیسی یا چی؟
چون فضای یه روستا خیلی کوچیکه در واقع داستان همه ش باید حول محور خود اشخاص و اتفاقات ریزشون باشه. برای همین بیشتر باید هماهنگ بشیم که روندش کسل کننده نشه.
من تو نظرم پلیسی بود بیشتر. در واقع چند روز پیش داشتیم از جاده چالوس برمیگشتیم تهران وقتی به اسامی روستاها که تابلوشون تو جاده بود داشتم فکر میکردم با خودم گفتم از کجا معلوم اگه تو یه روستای دورافتاده بری و مردمش نپذیرنت چه بلاهایی ممکنه سرت بیاد
صرفا هم نمیخوایم به عنوان معلم مدرسه یا دکتر بریم ممکنه تهاجمی تر رفته باشند یعنی رفتن یه ملکی خریدن با بقیه هم ارتباطی ندارن و خودشونم یه اذیت هایی میکنن