۱۲:۱۵ ۱۳۹۶/۵/۲۲
غزل روی پشت بام کتاب میخواند که متوجه شد مردی با قد متوسط حدودا 28 ساله با موهای مشکی مجعد او را می پاید. عمو پدرام گفت آن خانه مخروبه هست و کسی انجا زندگی نمی کند.
خدیجه دختر همسایه هست 18 ساله و بسیار ساده و دوست داشتنی با غزل دوست می شود و می گوید اگر کسی ببیند کسی از پشت بام آن خانه مخروبه نگاهش می کند حتما بلایی سرش می آید. آن خانه نفرین شده است.
شبی غزل حرفهای خدیجه را برای عمو پدرام بازگو می کند. پدرام از ترس غزل مطلع می شود و می گوید این حرفها خرافات است و آن خانه قصه دیگری دارد.
20 سال پیش که پدرام به روستا آمده محمود خان سالاری کدخدای ده بوده که چند سال بعد توسط دارو دسته باقر خان به همراه برادرش احمدخان سالاری کشته می شوند.
بهرام خان شاهپوری کدخدای فعلی پسر باقر است.
بهرام برادری به نام هاشم دارد. پسر هاشم رامین نام دارد و رابطه عاشقانه ای با خدیجه دارد.
پوریا پسر ساده روستایی است که برعکس مردم ده پدرام و خانواده اش را دوست دارد. با غزل رابطه دوستانه ای دارد و در دل عاشق غزل است. غزل اما به پوریا به چشم یک دوست نگاه می کند.
خدیجه بعد از گفتن راز خانه ممنوعه به غزل کشته می شود. روستاییان می گویند او به خاطر حرفهای غزل به خانه ممنوعه رفته و نفرین شده اما پیش نماز ده-آق امام- پدر خدیجه ، عمو پدرام و پوریا می دانند که او به خاطر خوردن قرص برنج مرده است.
مردم غزل را نفرین می کنند و از او هم مثل عمویش بیزارند.