خانه
539K

کافه نویسندگان

  • ۱۰:۱۶   ۱۳۹۶/۸/۲
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 


    در مکالمه اسپروس و کیموتو نوشتی کیموتو میگه: "سرورم میخواین من از شهر خارج بشم ؟" که من متوجه نشدم چرا اینو گفت. اگه توضیح بدی ممنون میشم.

    منظورش برای جلوگیری از دیدار با پلینه
    اینکه بدون هیچ پیش زمینه ای متوجه میشیم، اسپروس از شارلی خوشش اومده در صورتیکه مدت بسیار کوتاهی هست که اونو دیده،(و هیچ توصیف ویژه ای نکردی که چی شد خوشش اومد، اگه حتی به خاطر زیباییش ناگهانی خوشش اومده اشاره نکردی) و ما از طریق تیکه هایی که اسپارک به اسپروس میندازه متوجه این علاقه میشیم، برای من باورپذیر نبود.

    اینجا علاقه نیست فقط یه کششه پاین تیکه اسپارک هم فقط یه سرنخه برای خواننده که بفهمه داره یه اتفاقاتی میوفته کلا چون داریم از یه امپراطور حرف میزنیم خیلی به نظرم جالب نمی اومد که بخوام از عشق آتشینش حرف بزنم بیشتر ترجیح میدادم که خواننده از نشونه هایی بفهمه خبراییه 
    در قسمت دوم این صفحه وقتی مارتین متوجه میشه که اسپروس عمو داره (هنوز،اشاره نکردی عموش از باباش بزرگتر بوده) خیلی متعجب میشه و چشاش گرد میشه که درست به نظر نمیاد.

    چرا درست نیست؟ تو زمانهای قدیم همه امپراطوری ها و از وضعیت خانوادگی همسایه ها خبر داشتند حالا اینجا یه عمویی وجود داره که از بچه گی فرستاده شده خارج دربار هیچ وقتم ازش حرفی زده نشده و دیده نشده بنابراین کسی هم نمیشناستش
    ما هیچ جا متوجه این نمی شیم " اسپارک همیشه خندان و شوخ طبع بود" بلکه همیشه جدی بود توی داستان.

    توی داستان ما خیلی فرصتی برای پرداختن به همه چیز نیست محدودیت هایی وجود داره بعضی چیزها رو باید از نویسنده بپذیریم فکر نمیکنم برای معرفی یه شخصیت اجازه داشته باشم بیشتر از دو سطر بنویسم بقیه شخصیت پردازی میره تو روند داستان حالا این شخصیت تو مواقعی که نقش داشته وقت شوخی کردنش بوده، اینجا بوده فرد و جرج ویزلی نست که تو هر صحنه انتظار شوخی ازش داشته باشیم

    درواقع قصدم نداشتم که ازش فرد و جرج بسازم بیشتر هذفم این بوده که بین دیالوگ ها یه کمی هم به شخصیت ها بپردازم 

    اینکه مارتین سراغ شارلی رو به صورت جدی نمی گیره و از غیبتش دچار سوال نمیشه منطقی نبود. چون شارلی به کشورش اطلاع نمیده که مثلا میخواد بره الیسیوم تا بعد از وقوع صلح ، مذاکره اقتصادی کنه و قاعدتا مارتین باید فکر کنه در این سفرش شارلی رو خواهد دید.

    این که شارلی بیخبر رفته الیسیوم رو بهزاد نوشت ممکنه هم مارتین فکر میکرده شارلی رو خواهد دید ولی چون به کشوری اومده که کشور دوست هست و یه اعتماد متقابل وجود داره و مارتین هم دنبال صلح اومده و کارهای مهمی داره واقعا وقت پرداختن به این موضوع رو نداره
    توضیحاتی که راجع به آکوییلا دادی جالب بود ولی به نظرم اگه یه جای دیگه بهش میپرداختی می تونست خیلی جذاب باشه اما آوردنش در قسمتی که قرار بود صلح صورت بگیره و پرداختن یک قسمت کامل به این موضوع از هیجان داستان کم کرده.

    اولین باری که بهش احتیاج پیدا کردم بهش پرداختم قبلش که نمی دونستم کی میخوام بهش بپردازم و چه جوری که بخوام معرفیش کنم( طرح نداشتم) و اگه میزاشتمش بعدا به شخصیت پردازیم ایراد وارد بود

    کلا نویسنده روند داستان و همیشه تند نگه نمیدارن بهتره بالا پایین بشه از نظر من

    زیباکده

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان