نوشان :
بچه ها سلام من چند روزه میخوام بنویسم ولی چون همه چی یادم رفته بود مجبور شدم برم داستان و از اول بخونم که خودش یک هفته طول کشید حالا که تموم شده میتونم بنویسم
نوشان جون خیلی بهت تبریک می گم با اینکه خیلی وقت بود که نبودی، داستانت عالی و پر از هیجان و پرداختن به مسایل متنوع بود، من نمی دونستم که به این زودی اینجا می بینیمت و دیروز که داشتم داستان خودمو می نوشتم به این فکر بودم که چون تا آخر این سیزن قراره که تغییراتی پیش بیاد در کشور تو و شما از جنگ خارج بشید، خبر شکست و تلفات زیاد در بوگوتا بتونه در کوتاه مدت چهره ی اسپروس رو یکمی مخدوش کنه و بقیه بتونن از این موضوع استفاده کنند.
یک کمک هم لازم دارم، این قسمت آخر رو اصلا متوجه نشدم، البته مشکل از منه که ممکنه داستان رو فراموش کرده باشم، کلارا اوپولن کی بود؟ شوهرش کی بود؟ کجا و چرا مرد؟