نوشان :
مهرنوش :
نوشان :
بچه ها سلام من چند روزه میخوام بنویسم ولی چون همه چی یادم رفته بود مجبور شدم برم داستان و از اول بخونم که خودش یک هفته طول کشید حالا که تموم شده میتونم بنویسم
نوشان جون خیلی بهت تبریک می گم با اینکه خیلی وقت بود که نبودی، داستانت عالی و پر از هیجان و پرداختن به مسایل متنوع بود، من نمی دونستم که به این زودی اینجا می بینیمت و دیروز که داشتم داستان خودمو می نوشتم به این فکر بودم که چون تا آخر این سیزن قراره که تغییراتی پیش بیاد در کشور تو و شما از جنگ خارج بشید، خبر شکست و تلفات زیاد در بوگوتا بتونه در کوتاه مدت چهره ی اسپروس رو یکمی مخدوش کنه و بقیه بتونن از این موضوع استفاده کنند.
یک کمک هم لازم دارم، این قسمت آخر رو اصلا متوجه نشدم، البته مشکل از منه که ممکنه داستان رو فراموش کرده باشم، کلارا اوپولن کی بود؟ شوهرش کی بود؟ کجا و چرا مرد؟
مرسی
حتما از شکست بوگوتا به نفع آکوییلا استفاده میکنم
کلارا سفیر ما بود تو سرزمین اکسیموس فکر کردم وضعیت سفیرا رو یه کم روشن کنم، مثل فرک
کلارا و شوهرشم مثل سفیر ریورزلند زندانی بودن ولی وضع سفیر ریورزلند بهتر بوده دیگه (شایموت رفت بهش سر زد) ولی این ور وضع سفیری که کشورش با کشور اکسیموس مستقیم تو جنگه قاعدتا وخیم تره .شوهرش چرا مرد خودم هم نمیدونم عمرش به سر اومد مرگ حقه اینا مثلا تو عمارت خودشون زندانی بودن ولی تو اتاقهای جدا ، فهمیده شوهرش مرده دیگه فرار کرده
آره خدابیامرزتش!
یعنی شوهرش تو پایتخت اکسیموس ها تو یه اتاق دیگه بود و مرد؟ خوب این از کجا فهمید؟