مهرنوش :بچه ها نوشتم، فوری بخونید و نظر بدید که وقت اصلاح داشته باشم.
سلام مهرنوش جون داستان هیجان انگیز و قشنگی بود چنتا نکته
اول این که تسوکا الان تو باسمنیا با آکوییلاس اگه منظورت پسر تکاما بوده باید بنویسی دایسوکه، به نظرم اسم ناکامورا رو هم حتما بیار ناسلامتی اون فرمانده ارتشه و دایسوکه خیلی کاره ای نیست مغز متفکر ناکاموراس
اون قسمای که راجع به ناکامورا نوشتم و بخون ۴ قسمت قبل بود فک کنم بهزادم نوشته راجع بهش،
دوم این ایده روی درخت بودنشونو من دوست ندارم نمیگم غلطه فقط با اون چیزی که تو ذهن منه ازشون همخونی نداره، ما وقتی میگیم رو درختن نمیتونیم خیلی با ابهت و ترسناک تصورش کنیم میدونم احتمالا میخواستی غیر متمدن بودنشونو نشون بدی ولی با تصورات من همخون نیست، حالا بزار بهزادم نظر بده اگه از چشم اون عادی بود اون موقع معلوم میشه من باید دیدمو تغییر بدم
در مورد فرانسیس من الان با چیزهایی که نوشتی اوکی ام بیشتر هدف این بود که نزدیکیش به شاردل مشخص بشه که شد
خود ماجرای جنگ و اینا رو من نظر تخصصی ندارم در کل خوندنش لذت بخش و هیجان انگیز بود
لطفا برای ادامه داستان منو راهنمایی کن