مهرنوش :
نوشان :
بهزاد لابی :
نوشان :
سلام
باز همین که میای خبر از حال خودت میدی خیلی خوبه
میگم اگه شما احساس میکنید که امکانش رو دارید، فعلا داستان رو پیش ببرید تا من بتونم بیام. اینطوری ممکنه مشکل پیش بیاد.
چونکه الان دیگه داستان ها یه جورایی همه به هم گره خورده و اینطوری نیست که اگه منم بنویسم مثلا میخواستم فقط در مورد دزرتلند بنویسم.
من وقتی اوضاع بهتر شد بهتون میپیوندم.
منم همین پیشنهاد رو میخواستم به مهرنوش بدم که نیومده سر بزنه چند روزه. حالا اگه مطمئن باشم یکی بالاخره میاد بخونه از بین شما دوتا، که سوتی های احتمالی ثبت در جریده تاریخ نشه، من مینویسم
سلام نوشان جون، به نظر من یکم دیگه صبر کنیم.
باشه مهرنوش جون، صبر از صفات بارز من است😁