خانه
58.5K

داستان های یک دقیقه ای

  • ۱۱:۱۵   ۱۳۹۴/۱۲/۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19756 |39377 پست
    داستانک/ درخت مانع


    آقای اسمیت که به گلف علاقه زیادی داشت، یک روز بعد از ظهر چند ساعتی وقت آزاد داشت. با خود فکر کرد که می‌تواند 9 دور کامل گلف بازی کند. به محض این‌که می‌خواست اولین ضربه را بزند، پیرمردی سلانه‌سلانه سر رسید و خواهش کرد اجازه دهد که او هم‌ وارد بازی شود. آقای اسمیت نتوانست نه بگوید و بازی شروع شد.
    پیرمرد برخلاف انتظار او، به سرعت بازی می‌کرد. هرچند ضربه‌هایش توپ را خیلی دور نمی‌برد ولی مرتب توپ را به جلو می‌راند و وقت را تلف نمی‌کرد.
    بالاخره به دور نهم رسیدند و اسمیت، خودش را در مقابل ضربه دشواری یافت. درخت کاج بلندی مقابل توپ بود و درست بین حفره و توپ قرار گرفته بود. پس از چند دقیقه تبادل نظر با پیرمرد درباره نحوه ضربه زدن به توپ، پیرمرد گفت: «وقتی من هم‌سن شما بودم، به زیر توپ می‌زدم و آن را از بالای درخت، آن طرف می‌انداختم، البته...» اسمیت جوان که با حریف کهنه‌کاری روبه رو شده بود، منتظر باقی جمله پیرمرد نماند و ماهرانه ضربه‌ای به زیر توپ زد. توپ درست به نوک درخت برخورد کرد و به عقب برگشت!پیرمرد بلافاصله گفت: «می‌خواستم بگویم البته من وقتی هم‌سن شما بودم، ارتفاع این درخت کاج، یک متر هم نمی‌شد


  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان