خانه
36.3K

رمان ایرانی " او یک زن "

  • ۱۷:۰۶   ۱۳۹۵/۱۰/۱۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    او یک زن

    قسمت دوم
    چیستا یثربی



    ببخشید شما بازیگرید درسته ؟
    گفت : یعنی نمیدونستین کجا میاین ؟
    گفتم : نه والله ! از بس اگهی روزنامه خوندم ؛ خودمم روزنامه شدم !....گمانم نوشته بودید برای کارهای تایپی و ویرایشی..
    گفت : بله.فیلمنامه و طرح؛ زیاد میاد اینجا...
    گفتم : چه خوب!من همیشه انشام بیست بود.فیلم دوست دارم... زبانمم بد نیست...
    گفت : خوبه...اما رقیب زیاد دارید.
    گفتم : من جوونم.... فقط هجده سالمه.انرژیمم زیاده.منو نترسونین ! به کار احتیاج دارم.واقعا!
    گفت : همه این دخترایی که اومدن به کار احتیاج دارن... واقعا !
    گفتم : ولی من بهترم..گفت:برای همین به جای آب ؛ دلستر خواستید ؟ یا خواستید اون طفلی رو اذیت کنید ؟
    گفتم : راستش نمیتونم آب بخورم . بالامیارم .

    خندید! اولین بار بود که از لحظه ی ورودم خنده اش را میدیدم.
    گفتم : به خدا راست میگم.زنگ بزنید از خونواده م بپرسید.بعدم بیرون، رو میز ایشون، یه شیشه نصفه دلستر دیدم.
    با خودم گفتم : اگه اینجا دلستر هست؛ خب چرا من نخورم ؟
    خنده اش بیشترشد . میخندید جذابتر میشد . سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد.
    گفت : خیلی بچه ای!
    گفتم: اولا بچه ایید! ثانیا من مطلقه ام...کجا بچه ام؟ چون آب بخورم بالا میارم؟
    گفت : میشه انقدر اینو تکرار نکنید؛صدا بیرون میره!
    گفتم : خب مگه حرف ناموسی میزنیم؟ حالا گیر ندید به این دلستر کوفتی ! پولشو میدم بابا.مگه چنده ؟ هی به روم میارین!

    خانم درازه ؛ با یک سینی وارد شد ؛ بدون اینکه در بزند....
    بابا در بزن! ادبت کجاست؟پس درو برای چی ساختن ؟ شاید مردم مشغول حرفهای خصوصی باشند!

    جوری سینی را روی میز کوبید ؛ انگار میخواست بر سر من یا مرد بکوبد !
    یک بطری دلستر نصفه هم کنار جعبه ی قرص بود.
    خسیس..نصفه ی خودش را آورده بود!
    رییسش گفت : میتونی بری نی نی !
    زن گنده اسمش نی نی بود؟ با اون قدش !...

    نی نی؛ بی حرف رفت.بوی عطر تند زنانه ای در اتاق ماند! از آن بوهای گرم و گرانقیمت.شاید مرد برایش خریده بود...

    مرد بی آنکه به من نگاه کند؛
    گفت : بفرمایید!
    گفتم : ببخشید لیوان نیاورده!
    گفت : خب با بطری بخور!وقت ما رو نگیر خانم !
    گفتم : تو رو خدا ببخشید! من اینم بلد نیستم.یعنی از بچگی بلد نبودم از بطری چیزی بخورم!قسم میخورم.میریزه رو لباسم !
    قلمش را زمین گذاشت. فکر کردم الان بیرونم میکند.ولی واقعا بلد نبودم!....
    دست در کشوی میزش کرد، لیوان فانتزی عجیبی با عکس مرلین مونرو در آورد.
    گفت : این لیوان منه ! بفرمایید.

    قرص را خوردم . تشکر کردم و بلند شدم.
    گفت : کجا ؟
    گفتم : رد شدم دیگه ! میدونم...
    گفت : ماساژبلدی؟
    گفتم : بله ؟ مگه تایپیست نمیخواستید ؟
    گفت : یهو ، بدجوری گردنم گرفت !..
    از دست شما ! اگه بلدی؛.... نگم منشیم بیام.
    چیو بلدم؟.....


    چیستا یثربی

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۱۱/۱۰/۱۳۹۵   ۰۱:۴۷
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان